هوش مصنوعی:
این متن شعری است که از تشبیهات و استعارات پیچیده برای بیان احساسات شاعر استفاده میکند. شاعر از عناصری مانند آتش، قند، خورشید، و حیوانات برای توصیف عشق، درد، و رنجهای خود بهره میبرد. او از جدایی و ناراحتیهای عاطفی سخن میگوید و از طبیعت و عناصر آن برای بیان احساساتش استفاده میکند.
رده سنی:
18+
این متن به دلیل استفاده از تشبیهات و استعارات پیچیده و مفاهیم عمیق عاطفی، برای خوانندگانی مناسب است که توانایی درک و تحلیل متون ادبی پیچیده را دارند. همچنین، برخی از مفاهیم مانند رنج و درد ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین و نامفهوم باشد.
شمارهٔ ۱۸۰ - در تغزل و شکایت
دلسوز ما که آتش گویاست قند او
آتش که دید دانهٔ دلها سپند او
هر آفتاب زردم عیدی بود تمام
چون بینمش که نیم هلال است قند او
بر چون پرند، لیک دلش گوشهٔ پلاس
من بر پلاس ماتم هجر از پرند او
رخ را نمکستان کنم از اشک شور از آنک
چشمم نمک چند ز لب نوش خند او
در سینه حلقهها شودم آه آتشین
از خامکاری دل بیدادمند او
زین سرد باد حلقهٔ آتش فسرده باد
تا نعل زر کنم پی سم سمند او
جرمی نکرده حلقهٔ گوشش ولی چه سود
آویخته به سایهٔ مشکین کمند او
پند من است حلقهٔ گوشش ولی چه سود
حلقه به گوش او نکند گوش پند او
خاقانی آن اوست غلام درم خرید
بفروشدش به هیچ که ناید پسند او
نندیشد از فلک، نخرد سنبلش به جو
بر کهکشان و خوشه بود ریشخند او
زین سبز مرغزار نجوید حیات از آنک
قصاب حلق خلق بود گوسفند او
سربسته همچو غنچه کشد درد سر چو بید
هم نشکند چو سرو دل زورمند او
خضر است و خان و خانه به عزلت کند به دل
هم خضر خان و مشغلهٔ او ز کند او
با همتی چنین سوی ناجنس میل کرد
تا لاجرم گداز کشید از گزند او
باز سپید با مگس سگ هم آشیان
خاک سیاه بر سر بخت نژند او
سیمرغ بود جیفه چرا جست همچو زاغ
پست از چه گشت آن طیران بلند او؟
هر چند کان سقط به دمش زنده گشته بود
چون دست یافت سوخت ز اسقاط زند او
خورشید دیدهای که کند آب را بلند؟
سردی آب بین که شود چشم بند او
آتش سخن بس است که فرزند طبع اوست
فرزندی آنچنان که بود فر زند او
حاسد چو بیند این سخنان چو شیر و می
سرکه نماید آن سخن گوز کند او
سیر ارچه هم طویلهٔ سوسن بود به رنگ
غماز رنگ وی بود آن بوی و گند او
گر سحر من بر آتش زردشت بگذرد
چون آب خواند آتش زردشت زند او
آتش که دید دانهٔ دلها سپند او
هر آفتاب زردم عیدی بود تمام
چون بینمش که نیم هلال است قند او
بر چون پرند، لیک دلش گوشهٔ پلاس
من بر پلاس ماتم هجر از پرند او
رخ را نمکستان کنم از اشک شور از آنک
چشمم نمک چند ز لب نوش خند او
در سینه حلقهها شودم آه آتشین
از خامکاری دل بیدادمند او
زین سرد باد حلقهٔ آتش فسرده باد
تا نعل زر کنم پی سم سمند او
جرمی نکرده حلقهٔ گوشش ولی چه سود
آویخته به سایهٔ مشکین کمند او
پند من است حلقهٔ گوشش ولی چه سود
حلقه به گوش او نکند گوش پند او
خاقانی آن اوست غلام درم خرید
بفروشدش به هیچ که ناید پسند او
نندیشد از فلک، نخرد سنبلش به جو
بر کهکشان و خوشه بود ریشخند او
زین سبز مرغزار نجوید حیات از آنک
قصاب حلق خلق بود گوسفند او
سربسته همچو غنچه کشد درد سر چو بید
هم نشکند چو سرو دل زورمند او
خضر است و خان و خانه به عزلت کند به دل
هم خضر خان و مشغلهٔ او ز کند او
با همتی چنین سوی ناجنس میل کرد
تا لاجرم گداز کشید از گزند او
باز سپید با مگس سگ هم آشیان
خاک سیاه بر سر بخت نژند او
سیمرغ بود جیفه چرا جست همچو زاغ
پست از چه گشت آن طیران بلند او؟
هر چند کان سقط به دمش زنده گشته بود
چون دست یافت سوخت ز اسقاط زند او
خورشید دیدهای که کند آب را بلند؟
سردی آب بین که شود چشم بند او
آتش سخن بس است که فرزند طبع اوست
فرزندی آنچنان که بود فر زند او
حاسد چو بیند این سخنان چو شیر و می
سرکه نماید آن سخن گوز کند او
سیر ارچه هم طویلهٔ سوسن بود به رنگ
غماز رنگ وی بود آن بوی و گند او
گر سحر من بر آتش زردشت بگذرد
چون آب خواند آتش زردشت زند او
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۹ - در مدح ابوالمظفر شروان شاه
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۱ - در مدح پیغمبر اکرم (ص)
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.