بخش ۱

چو لهراسپ بنشست بر تخت داد
به شاهنشهی تاج بر سر نهاد

جهان آفرین را ستایش گرفت
نیایش ورا در فزایش گرفت

چنین گفت کز داور داد و پاک
پر امید باشید و با ترس و باک

نگارندهٔ چرخ گردنده اوست
فرایندهٔ فره بنده اوست

چو دریا و کوه و زمین آفرید
بلند آسمان از برش برکشید

یکی تیز گردان و دیگر بجای
به جنبش ندادش نگارنده پای

چو موی از بر گوی و ما در میان
به رنج تن و آز و سود و زیان

تو شادان دل و مرگ چنگال تیز
نشسته چو شیر ژیان پرستیز

ز آز و فزونی به یکسو شویم
به نادانی خویش خستو شویم

ازین تاج شاهی و تخت بلند
نجوییم جز داد و آرام و پند

مگر بهره‌مان زین سرای سپنج
نیاید همی کین و نفرین و رنج

من از پند کیخسرو افزون کنم
ز دل کینه و آز بیرون کنم

بسازید و از داد باشید شاد
تن آسان و از کین مگیرید یاد

مهان جهان آفرین خواندند
ورا شهریار زمین خواندند

گرانمایه لهراسپ آرام یافت
خرد مایه و کام پدرام یافت

از آن پس فرستاد کسها به روم
به هند و به چین و به آباد بوم

ز هر مرز هرکس که دانا بدند
به پیمانش اندر توانا بدند

ز هر کشوری بر گرفتند راه
برفتند پویان به نزدیک شاه

ز دانش چشیدند هر شور و تلخ
ببودند با کام چندی به بلخ

یکی شارسانی برآورد شاه
پر از برزن و کوی و بازارگاه

به هر برزنی جشنگاهی سده
همه‌گرد بر گردش آتشکده

یکی آذری ساخت برزین به نام
که با فرخی بود و با برز و کام
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:بخش ۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.