هوش مصنوعی: شاعر در این متن به بیان توانایی‌ها و ویژگی‌های خود در سرودن شعر و نثر می‌پردازد. او بر این باور است که طبعش مانند دریا است و توانایی‌هایش در نظم و نثر بی‌نهایت است. شاعر به انتقادات و نادیده گرفتن‌های دیگران پاسخ می‌دهد و معتقد است که ارزش کارش نزد عاقلان آشکار است. او همچنین به ستایش امیر غازی محمود سیف دولت و دین می‌پردازد و از او به عنوان پادشاهی بزرگ یاد می‌کند. شاعر در پایان به تأثیر استادش لبیبی اشاره می‌کند و می‌گوید که این قصیده را با الهام از او سروده است.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق ادبی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند انتقاد و پاسخ به آن، خودستایی و ستایش شخصیت‌های تاریخی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر چالش‌برانگیز باشد.

قصیدهٔ شمارهٔ ۳

به نظم و نثر کسی را گر افتخار سزاست
مرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست

به هیچ وقت مرا نظم و نثر کم نشود
که نظم و نثرم در است و طبع من دریاست

به لطف آ ب روان است طبع من لیکن
به گاه قوت و کثرت چو آتش است و هواست

اگر چه همچو گیا نزد هر کسی خوارم
وگرچه همچو صدف غرق گشته تن بی‌کاست،

عجب مدار زمن نظم خوب و نثر بدیع
نه لل از صدف است و نه انگبین ز گیاست؟

به نزد خصمان گر فضل من نهان باشد
زیان ندارد، نزدیک عاقلان پیداست

شگفت نیست اگر شعر من نمی‌دانند
که طبع ایشان پست است و شعر من والاست

به چشم جد و حقیقت مرا نمی‌بینند؟
که نزد عقل مرا رتبت و شرف به کجاست؟

اگر چه چشمهٔ خورشید روشن است و بلند
چگونه بیند آن کش دو چشم نابیناست؟

به هیچ وجه گناهی دگر نمی‌دانند
جز آن که ما را زین شهر مولد و منشاست

اگر برایشان سحر حلال بر خوانم
جز این نگویند آخر که کودک و برناست

ز کودکی و ز پیری چه عار و فخر آید
چنین نگوید آن کس که عاقل و داناست

هزار پیر شناسم که منکر و گبر است
هزار کودک دانم که زاهد الزهداست

اگر عمید نیم یا عمیدزاده نیم
ستوده نسبت و اصلم ز دودهٔ فضلاست

اگر به زهد بنازد کسی روا باشد
ور افتخار کند فاضلی به فضل سزاست

به اصل تنها کس را مفاخرت نرسد
که نسبت همه از آدم است و از حواست

مرا به نیستی ای سیدی چه طعنه زنی
چو هست دانشم، از زر و سیم نیست رواست

خطاست گویی در نیستی سخا کردن
ملامت تو چه سودم کند که طبع، سخاست

به بخل و جود کم و بیش کی شود روزی
خطا گرفتن بر من بدین طریق خطاست

اگر به نیک و بد من میان ببندد خلق
جز آن نباشد بر من که از خدای قضاست

ز بس بلا که بدیدم چنان شدم به مثل
که گر سعادت بینم گمان برم که بلاست

تو حال و قصهٔ من دان که حال و قصهٔ من
بسی شگفت‌تر از حال وامق و عذراست

اگرچه بر سرم آتش ببارد از گردون
ز حال خود نشوم، اعتقاد دارم راست

گهر بر آن کس پاشم که در خور گهر است
ثنا مر او را گویم که او سزای ثناست

امیر غازی محمود سیف دولت و دین
که پادشاه بزرگ است و خسرو والاست

خجسته نامش بر شعرهای نادر من
چو مهر بر درم است و چو نقش بر دیباست

بدین قصیده که گفتم من اقتدا کردم
به اوستاد لبیبی که سیدالشعراست

بر آن طریق بنا کردم این قصیده که گفت:
« سخن که نظم دهند آن درست باید وراست»

قصیده خرد ولیکن به قدر و فضل بزرگ
به لفظ موجز و معنیش باز مستوفاست

هر آن که داند داند یقین که هر بیتی
از این قصیدهٔ من یک قصیدهٔ غراست

چنین قصیده ز مسعود سعد سلمان خواه
چنین قصاید مسعود سعد سلمان راست
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۳۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - آن راست‌گو خروس مجرب
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - قطعهٔی گفته‌ام که دیوانیست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.