۴۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷ - همی بلرزم بر خویشتن چو شاخک بید

کدام رنج که آن مر مرا نگشت نصیب
کدام غم که بدان مر مرا نبود نوید

اگر غم دل من جمله عمر می بودی
به گیتی اندر بی‌شک بماندمی جاوید

همی بپیچم از رنج دل چو شوشهٔ زر
همی بلرزم بر خویشتن چو شاخک بید

امید نیست مرا کز کسی امید بود
امید منقطع و منفطع امید امید

نگر چگونه بود حال من که در شب و روز
چرا غم از مهتاب است و آتش از خورشید

سپید گشت به من روی روزگار و کنون
همی سیاه کند روزگارم اینت سپید!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶ - چندین هزار بیت بدیع بلند ماند
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸ - که از رنج پیری تن آگه نبود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.