هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و هجران معشوق سخن می‌گوید. او از درد دوری و اشتیاق به دیدار معشوق می‌نالد و حال خود را در غم هجران توصیف می‌کند. شاعر از زیبایی و جمال معشوق به وجد آمده و هر نفس را به یاد او می‌گذراند. او از این که روزهایش در غم هجران به کندی می‌گذرد، شکایت می‌کند و آرزو می‌کند که کاش معشوق از حال او باخبر بود.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و مفاهیم شعری کلاسیک نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.

غزل شمارهٔ ۴۵

جانا دلم از خال سیاه تو به حالیست
کامروز بر آنم که نه دل نقطهٔ خالیست

در آرزوی خواب شب از بهر خیالت
حقا که تنم راست چو در خواب خیالیست

بی‌روز رخ خوب تو دانم خبرت نیست
کاندر غم هجران تو روزیم چو سالیست

هردم به غمی تازه دلم خوی فرا کرد
تا هر نفسی روی ترا تازه جمالیست

وامروز غم من چو جمالت به کمالست
یارب چه کنم گر پس ازین نیز کمالیست

آن کیست که او را چو کف پای تو روییست
وان کیست که او را به کف از دست تو مالیست

پیغام دهی هر نفسم کانوری از ماست
من بندهٔ این مخرقه هر چند محالیست
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.