هوش مصنوعی: این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و فراق سخن می‌گوید. او بیان می‌کند که نه در وصال معشوق به آرامش می‌رسد و نه در فراق او از خود رها می‌شود. شاعر از زمانه و تقدیر شکایت می‌کند و از معشوق می‌خواهد که به او وفا کند و جفا نکند. او همچنین از تأثیرات عمیق عشق و غم بر دل خود سخن می‌گوید.
رده سنی: 16+ این متن حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان و اصطلاحات شعری کلاسیک ممکن است برای سنین پایین‌تر چالش‌برانگیز باشد.

غزل شمارهٔ ۱۱۲

نه در وصال تو بختم به کام دل برساند
نه در فراق تو چرخم ز خویشتن برهاند

چو برنشیند عمرم مرا کجا بنشیند
اگر زمانه بخواهد که با توام بنشاند

زمن مپرس که بی‌من زمانه چون گذرانی
از آن بپرس که بر من زمانه می‌گذراند

مرا مگوی ز رویم چه غم رسیده به رویت
رسید آنچه رسید و هنوز تا چه رساند

دلی ببرد که یک لحظه باز می‌نفرستد
غمی بداد که یک ذره باز می‌نستاند

مرا به دست تو چون عشق باز داد وفا کن
جفا مکن که همیشه جهان چنین بنماند

ببرد حلقهٔ زلفت دلم نهان زد و چشمت
چنان‌که بانگ برآمد که این که کرد و که داند

به غمزه چشم تو گفتش که گر تو داری ورنه
من این ندانم و دانم به کارهای تو ماند
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.