هوش مصنوعی: این متن شعری است که از نبودن دلداری، یاری و گل در جهان عشق سخن می‌گوید. شاعر از بی‌وفایی و بی‌مهری روزگار شکایت می‌کند و بیان می‌کند که در این دنیا دیگر آشنا و یاری باقی نمانده است. عقل و دل نیز به این موضوع اشاره می‌کنند و عشق نیز به شاعر می‌گوید که صبرش اندک است و بسیاری از چیزها دیگر باقی نمانده‌اند. در نهایت، شاعر به خودش توصیه می‌کند که با خودش بسازد، زیرا در دیار یار، دیگر دیاری باقی نمانده است.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، مضامین غم‌انگیز و ناامیدی موجود در شعر ممکن است برای سنین پایین‌تر مناسب نباشد.

غزل شمارهٔ ۱۱۸

در همه آفاق دلداری نماند
در همه روی زمین یاری نماند

گل نماند اندر همه گلزار عشق
راستی باید نه گل خاری نماند

عقل با دل گفت کاندر باغ عشق
گرچه بر شاخ وفا باری نماند

یادگاری هم نماند آخر از آن
دل به بادی سرد گفت آری نماند

در جهان یک آشنا نگذاشت چرخ
چرخ را گویی جز این کاری نماند

گویی آخر این همه بیگانه‌اند
این ندانم آشنا یاری نماند

عشق را گفتم که صبرم اندکیست
گفت اینت بس که بسیاری نماند

انوری با خویشتن می‌ساز ازآنک
در دیار یار دیاری نماند
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.