هوش مصنوعی:
شاعر در این متن، احساسات خود را در قالب شعر بیان میکند. او از فراق معشوق خود رنج میبرد و با توصیف طبیعت و احساسات درونی خود، به ستایش معشوق و آرزوی وصال او میپردازد. در ادامه، شاعر به توصیف دیدار با معشوق و بیان احساسات شادمانه خود پس از این دیدار میپردد. در پایان، شاعر به ستایش شخصیتی بلندمرتبه و بیان آرزوهای نیک برای او میپردازد.
رده سنی:
16+
این متن شامل مفاهیم عمیق عاطفی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان و اصطلاحات شعری کلاسیک نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد که معمولاً در سنین بالاتر وجود دارد.
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در مدح ناصرالدین طاهر
چون وقت صبح چشم جهان سیر شد ز خواب
بگسسته شد ز خیمهٔ مشکین شب طناب
بنمود روی صورت صبح از کران شب
چون جوی سیم برطرف نیلگون سراب
جستم ز جای خواب و نشستم به خانه در
یک سینه پر ز آتش و یک دیده پر ز آب
باشد که بینم از رخ نسرین او نشان
باشد که یابم از لب نوشین او جواب
کاغذ به دست کردم و برداشتم قلم
والوده کرد نوک قلم را به مشک ناب
اول دعا بگفتم برحسب حال خویش
گفتم هزار فصل و نماندم به هیچ باب
گه عذر و گه ملامت و گه ناز و گه نیاز
گه صلح و گه شفاعت و گه جنگ و گه عتاب
کای نوش جانفزای تو چون نعمت حیات
وی وصل دلربای تو چون دولت شباب
در خانهٔ فراق تنم را مکن اسیر
بر آتش شکیب دلم را مکن کباب
با دست بر لب من و آبست در دو چشم
از باد با نفیرم و از آب در عذاب
هر صبحدم که موج زند خون دل مرا
سینه هزار شعبه برآرد ز تف و تاب
چرخ بلند را دهم از تاب سینه تف
کف خضیب را کنم از خون دل خضاب
گر هیچگونه از دلم آگه شوی یقین
داری مرا مصیب درین نوحهٔ مصاب
بودم در این حدیث که ناگاه در بزد
دلدار ماهروی من آن رشک آفتاب
در غمزههای نرگس او بیشمار سحر
در شاخهای سنبل او بیقیاس تاب
چون والهان ز جای بجستم دوید پیش
بگرفتمش کنار و برانداختم نقاب
آوردمش بجای و نشاند و نشست پیش
بر دست بوسه دادم و بر روی زد گلاب
طیره همی شدم که چنین میهمان مرا
کورا به عمر خویش ندیدم شبی به خواب
چندان درنگ که کنم خدمتی به شرط
چندان یسار نه که کنم پارهٔ جلاب
میخواستم ز دلبر خود عذر در خلا
وز آب دیده کرد زمین گرد او خلاب
القصه بعد از آنکه بپرسید مر مرا
گفتا چه حاجتست بگویم بود صواب
گفتم بگوی گفت من از گفتهای خویش
آوردهام چو زادهٔ طبع تو سحر ناب
تا بیملالت این را فردا ادا کنی
اندر حریم مجلس دستور کامیاب
آخر نهاد پیش من آن کاغذ مدیح
بنوشته خط چند به از لؤلؤ خوشاب
کای کرده بخت رای ترا هادی الرشاد
وی گفته چرخ جود ترا مالک الرقاب
از عدل کامل تو بود ملک را نصیب
وز بخت شامل تو بود بخت را نصاب
شد نیستی چو صورت عنقا نهان از آنک
گفت تو کرده قاعدهٔ نیستی خراب
گر یک بخار بحر کفت بر هوا رود
تا روز حشر ژالهٔ زرین دهد سحاب
بوسند اختران فلک مر ترا عنان
گیرند سروران زمان مر ترا رکاب
افلاک را زمانهٔ اقبال تو نصیب
و اشراف را ستانهٔ والای تو مب
اندر حریم حرمت تو دیده چشم خلق
ایمن گرفته فوج غنم مرتع ذئاب
تا بر بساط مرکز خاکی ز روی طبع
زردی ز زعفران نشود سبزی از سداب
بادا جهان حضرت تو مرجع حیات
بگرفته حادثه ز جناب تو اجتناب
بگسسته شد ز خیمهٔ مشکین شب طناب
بنمود روی صورت صبح از کران شب
چون جوی سیم برطرف نیلگون سراب
جستم ز جای خواب و نشستم به خانه در
یک سینه پر ز آتش و یک دیده پر ز آب
باشد که بینم از رخ نسرین او نشان
باشد که یابم از لب نوشین او جواب
کاغذ به دست کردم و برداشتم قلم
والوده کرد نوک قلم را به مشک ناب
اول دعا بگفتم برحسب حال خویش
گفتم هزار فصل و نماندم به هیچ باب
گه عذر و گه ملامت و گه ناز و گه نیاز
گه صلح و گه شفاعت و گه جنگ و گه عتاب
کای نوش جانفزای تو چون نعمت حیات
وی وصل دلربای تو چون دولت شباب
در خانهٔ فراق تنم را مکن اسیر
بر آتش شکیب دلم را مکن کباب
با دست بر لب من و آبست در دو چشم
از باد با نفیرم و از آب در عذاب
هر صبحدم که موج زند خون دل مرا
سینه هزار شعبه برآرد ز تف و تاب
چرخ بلند را دهم از تاب سینه تف
کف خضیب را کنم از خون دل خضاب
گر هیچگونه از دلم آگه شوی یقین
داری مرا مصیب درین نوحهٔ مصاب
بودم در این حدیث که ناگاه در بزد
دلدار ماهروی من آن رشک آفتاب
در غمزههای نرگس او بیشمار سحر
در شاخهای سنبل او بیقیاس تاب
چون والهان ز جای بجستم دوید پیش
بگرفتمش کنار و برانداختم نقاب
آوردمش بجای و نشاند و نشست پیش
بر دست بوسه دادم و بر روی زد گلاب
طیره همی شدم که چنین میهمان مرا
کورا به عمر خویش ندیدم شبی به خواب
چندان درنگ که کنم خدمتی به شرط
چندان یسار نه که کنم پارهٔ جلاب
میخواستم ز دلبر خود عذر در خلا
وز آب دیده کرد زمین گرد او خلاب
القصه بعد از آنکه بپرسید مر مرا
گفتا چه حاجتست بگویم بود صواب
گفتم بگوی گفت من از گفتهای خویش
آوردهام چو زادهٔ طبع تو سحر ناب
تا بیملالت این را فردا ادا کنی
اندر حریم مجلس دستور کامیاب
آخر نهاد پیش من آن کاغذ مدیح
بنوشته خط چند به از لؤلؤ خوشاب
کای کرده بخت رای ترا هادی الرشاد
وی گفته چرخ جود ترا مالک الرقاب
از عدل کامل تو بود ملک را نصیب
وز بخت شامل تو بود بخت را نصاب
شد نیستی چو صورت عنقا نهان از آنک
گفت تو کرده قاعدهٔ نیستی خراب
گر یک بخار بحر کفت بر هوا رود
تا روز حشر ژالهٔ زرین دهد سحاب
بوسند اختران فلک مر ترا عنان
گیرند سروران زمان مر ترا رکاب
افلاک را زمانهٔ اقبال تو نصیب
و اشراف را ستانهٔ والای تو مب
اندر حریم حرمت تو دیده چشم خلق
ایمن گرفته فوج غنم مرتع ذئاب
تا بر بساط مرکز خاکی ز روی طبع
زردی ز زعفران نشود سبزی از سداب
بادا جهان حضرت تو مرجع حیات
بگرفته حادثه ز جناب تو اجتناب
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۳۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - در مدح صاحب مجدالدین ابوالحسن عمرانی
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱ - در مدح صاحب ناصرالدین طاهر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.