هوش مصنوعی: سکندر پس از عبور از دریای سبز و بیابان‌ها، به شهر حلوان رسید. بزرگان شهر به استقبال او آمدند و هدایایی تقدیم کردند. سکندر از آنها درباره شگفتی‌های منطقه پرسید و پاسخ شنید که منطقه فقیر و پررنج است. سپس به سمت سند حرکت کرد و با سواران سند و یاری‌رسانان هندی مواجه شد. پس از نبردی سخت، سکندر پیروز شد و غنایم بسیاری به دست آورد. پس از آن، به سمت یمن رفت و شاه یمن با هدایای فراوان به استقبال او آمد. سکندر از او تقدیر کرد و به او اجازه داد تا دو ماه در آنجا بماند.
رده سنی: 12+ این متن از نظر محتوایی شامل مفاهیم تاریخی و حماسی است که برای درک کامل آن، خواننده نیاز به آشنایی با زمینه‌های تاریخی و ادبی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند جنگ و غنایم ممکن است برای کودکان زیر 12 سال پیچیده یا نامناسب باشد.

بخش ۴۰

بدان جایگه شاه ماهی بماند
پس‌انگه بجنبید و لشکر براند

ازان سبز دریا چو گشتند باز
بیابان گرفتند و راه دراز

چو منزل به منزل به حلوان رسید
یکی مایه‌ور باره و شهر دید

به پیش آمدندش بزرگان شهر
کسی کش ز نام و خرد بود بهر

برفتند با هدیه و با نثار
ز حلوان سران تا در شهریار

سکندر سبک پرسش اندر گرفت
که ایدر چه بینید چیزی شگفت

بدو گفت گوینده کای شهریار
ندانیم چیزی که آید به کار

برین مرز درویشی و رنج هست
کزین بگذری باد ماند به دست

چو گفتار گوینده بشنید شاه
ز حلوان سوی سند شد با سپاه

پذیره شدندش سواران سند
همان جنگ را یاور آمد ز هند

هرانکس که از فور دل خسته بود
به خون ریختن دستها شسته بود

بردند پیلان و هندی درای
خروش آمد و نالهٔ کرنای

سر سندیان بود بنداه نام
سواری سرافراز با رای و کام

یکی رزمشان کرده شد همگروه
زمین شد ز افگنده بر سان کوه

شب آمد بران دشت سندی نماند
سکندر سپاه از پس‌اندر براند

به دست آمدش پیل هشتاد و پنج
همان تاج زرین و شمشیر و گنج

زن و کودک و پیر مردان به راه
برفتند گریان به نزدیک شاه

که ای شاه بیدار با رای و هوش
مشور این بر و بوم و بر بد مکوش

که فرجام هم روز تو بگذرد
خنک آنک گیتی به بد نسپرد

سکندر بریشان نیاورد مهر
بران خستگان هیچ ننمود چهر

گرفتند زیشان فراوان اسیر
زن و کودک خرد و برنا و پیر

سوی نیمروز آمد از راه بست
همه روی گیتی ز دشمن بشست

وزان جایگه شد به سوی یمن
جهاندار و با نامدار انجمن

چو بشنید شاه یمن با مهان
بیامد بر شهریار جهان

بسی هدیه‌ها کز یمن برگزید
بهاگیر و زیبا چنانچون سزید

ده اشتر ز برد یمن بار کرد
دگر پنج را بار دینار کرد

دگر ده شتر بار کرد از درم
چو باشد درم دل نباشد به غم

دگر سلهٔ زعفران بد هزار
ز دیبا و هرجامهٔ بی‌شمار

زبرجد یکی جام بودش به گنج
همان در ناسفته هفتاد و پنج

یکی جام دیگر بدش لاژورد
نهاد اندرو شست یاقوت زرد

ز یاقوت سرخ از برش ده نگین
به فرمانبران داد و کرد آفرین

به پیش سراپردهٔ شهریار
رسیدند با هدیه و با نثار

سکندر بپرسید و بنواختشان
بر تخت نزدیک بنشاختشان

برو آفرین کرد شاه یمن
که پیروزگر باش بر انجمن

به تو شادم ار باشی ایدر دو ماه
برآساید از راه شاه و سپاه

سکندر برو آفرین کرد و گفت
که با تو همیشه خرد باد جفت

به شبگیر شاه یمن بازگشت
ز لشکر جهانی پر آواز گشت
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۹
گوهر بعدی:بخش ۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.