۳۸۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰

در چرخ کن چو عیسی زین جا رخ طلب را
و آنجا درست گردان پیوند ابن و اب را

گویا شود پیاپی با دل مسیح جانت
چون مریم ار ببندی روزی دو کام و لب را

با چشم تو چو گردی رطل‌اللسان به یادش
از چوب خشک برخود ریزان کنی رطب را

خواهی که جاودانت باشد تصرف اینجا
از خویشتن جدا دار این شهوت و غضب را

داری دلی چو کعبه و ز جهل و از ضلالت
در کعبه می‌گذاری بوجهل و بولهب را

ای تن، چو دل به خوبان دادی و من نگفتم
بر ماهتاب خواهی افکند این قصب را

دل رای حقه بازی زد بر دهان تنگش
ما عرضه بر که داریم این عشق بوالعجب را؟

گفتم: مگر به پایان آید شب فراقش
در شهر عاشقان خود پایان نبود شب را

ای اوحدی، چو رویش دیدی بلا همی‌کش
چون انگبین تو خوردی تاوان نبود تب را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.