هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد و رنج عشق و جدایی می‌گوید. او بیان می‌کند که دلش شکسته و تنش ناتوان است و هیچ چیز دیگری برایش باقی نمانده است. شاعر از بی‌توجهی معشوق شکایت می‌کند و می‌گوید که معشوق حتی نمی‌داند دلش کجاست. او از اشک‌هایش و رنج‌هایش می‌گوید و اینکه دیگر هیچ آبرویی برایش باقی نمانده است. در نهایت، شاعر بیان می‌کند که برای دیگران اسباب و مال مهم است، اما برای او تنها اشک‌هایش باقی مانده است.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، بیان رنج و درد عشق و جدایی نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد که معمولاً در سنین بالاتر حاصل می‌شود.

غزل شمارهٔ ۱۳۲

با من از شادی وصل تو اثر چیزی نیست
دل ریشست و تن زار و دگر چیزی نیست

دل من بردی و گویی که: ندانم که کجاست؟
از سر زلف سیاه تو به در چیزی نیست

سینه را ساخته بودم سپر تیر غمت
دل نهادم به جراحت، که سپر چیزی نیست

بدو چشمت که: مرابی‌تو به شبهای دراز
تا دم صبح به جز آه سحر چیزی نیست

گفته‌ای: درد ترا نیست نشانی پیدا
اشک چون سیم ببین، روی چو زر چیزی نیست

آبرویی نبود پیش تو من بعد مرا
که برین چهره به جز خون جگر چیزی نیست

دیگران را همه اسبابی و مالی باشد
اوحدی را بجزین دیدهٔ تر چیزی نیست
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.