۳۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۰

حال دل پیش که گویم؟ که دل ریش ندارد
کیست در عشق تو کو غصه ز من بیش ندارد

دوش گفتی که: فلان از سر تیغم نبرد جان
بزن و مرد مخوانش که سری پیش ندارد

سر درویش فدا شد به وفا در قدم تو
پادشه‌زادهٔ ما را سر درویش ندارد

قد او تیر بلا، غمزهٔ او ناوک فتنه
یارب، این ترک چه تیریست که در کیش ندارد؟

واعظ شهر مرا گفت که: دل با سخنم ده
چون دهد دل بتو بیچاره؟ که باخویش ندارد

همچو نارم بکفید از غم سیب ز نخش دل
دل مخوانش تو، که او عقل به اندیش ندارد

اوحدی را چو تو باشی، چه غم از جور رقیبان؟
زانکه از تیغ نترسیده غم از نیش ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.