هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و هجران معشوق خود سخن میگوید. او از بیاختیاری و سردرگمی خود در این عشق میگوید و بیان میکند که چگونه این عشق او را از هر کاری بازداشته است. شاعر همچنین از ناامیدی و رنجی که در این راه متحمل شده سخن میگوید و از مدعیان میخواهد که به جای قضاوت، شکرگزار باشند. در نهایت، او از جفای معشوق و نبود یاری در این راه شکایت میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان و اصطلاحات شعری کلاسیک ممکن است برای سنین پایینتر چالشبرانگیز باشد.
غزل شمارهٔ ۱۸۸
دل باز در سودای او افتاد و باری میبرد
جوری که آن بت میکند بیاختیاری میبرد
چندیست تا بر روی او آشفته گشته این چنین
نه سر به جایی میکشد، نه ره به کاری میبرد
من در بلای هجر او زانم بتر کز هر طرف
گویند: میچیند گلی، یا رنج خاری میبرد
با دل بسی گفتم، کزو بگسل، چو نشیند این سخن
من نیز هم بگذاشتم تا: روزگاری میبرد
ای مدعی، گر پای ما در بند بینی شکر کن
تا تو نپنداری کسی زین جا شکاری میبرد
عشق ار نمیسازد مرا معذور باید داشتن
کز تشنگی پنداشتم: آن میخماری میبرد
تا چند گویی:اوحدی یاری نمیخواهد ز کس
یارش که باشد؟ چون جفا از دست یاری میبرد
جوری که آن بت میکند بیاختیاری میبرد
چندیست تا بر روی او آشفته گشته این چنین
نه سر به جایی میکشد، نه ره به کاری میبرد
من در بلای هجر او زانم بتر کز هر طرف
گویند: میچیند گلی، یا رنج خاری میبرد
با دل بسی گفتم، کزو بگسل، چو نشیند این سخن
من نیز هم بگذاشتم تا: روزگاری میبرد
ای مدعی، گر پای ما در بند بینی شکر کن
تا تو نپنداری کسی زین جا شکاری میبرد
عشق ار نمیسازد مرا معذور باید داشتن
کز تشنگی پنداشتم: آن میخماری میبرد
تا چند گویی:اوحدی یاری نمیخواهد ز کس
یارش که باشد؟ چون جفا از دست یاری میبرد
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.