هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و وصال معشوق سخن میگوید و بیان میکند که چگونه این عشق او را درگیر کرده و از شدت احساساتش نمیتواند به راحتی با آن کنار بیاید. او از زیبایی و جذابیت معشوق و تأثیرات عمیق آن بر خودش صحبت میکند.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عاشقانه و احساسی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیهات پیچیده در شعر نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی احساسی دارد که معمولاً در سنین بالاتر به دست میآید.
غزل شمارهٔ ۱۸۷
از عشق تو جان نمیتوان برد
وز وصل نشان نمیتوان برد
بر خوان رخت ز بیم آن زلف
دستی به دهان نمیتوان برد
دارم به لب تو حاجتی، لیک
نامش به زبان نمیتوان برد
داری دهنی، که از لطافت
ره بر سر آن نمیتوان برد
چون چشم تو پیش عارضت راه
بیتیر و کمان نمیتوان برد
گر چه کمر تو پیچ پیچست
با او به زیان نمیتوان برد
کاری که کمر کند چو زلفت
هر سر به میان نمیتوان برد
از غارت چشمت اندرین شهر
رختی به دکان نمیتوان برد
بر سینهٔ اوحدی ز عشقت
داغیست، که آن نمیتوان برد
وز وصل نشان نمیتوان برد
بر خوان رخت ز بیم آن زلف
دستی به دهان نمیتوان برد
دارم به لب تو حاجتی، لیک
نامش به زبان نمیتوان برد
داری دهنی، که از لطافت
ره بر سر آن نمیتوان برد
چون چشم تو پیش عارضت راه
بیتیر و کمان نمیتوان برد
گر چه کمر تو پیچ پیچست
با او به زیان نمیتوان برد
کاری که کمر کند چو زلفت
هر سر به میان نمیتوان برد
از غارت چشمت اندرین شهر
رختی به دکان نمیتوان برد
بر سینهٔ اوحدی ز عشقت
داغیست، که آن نمیتوان برد
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.