۳۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۹

بی‌روی تو جان در تن بیمار همی باشد
دل شیفته می‌گردد، تن زار همی باشد

خو کرد دل ریشم با روی تو وین ساعت
روزی که نمی‌بیند بیمار همی باشد

در کار سر زلفت یک لحظه که می‌پیچم
دست و دل من سالی از کار همی باشد

اول بتو دادم دل آسان و ندانستم
کین کار به آخر در، دشوار همی باشد

از عشق حذر کردن سودی نکند، زیرا
کاری که بخواهد شد، ناچار همی باشد

اندک نشمارم من سودای تو گر اندک
چندی چو فراهم شد بسیار همی باشد

چون اوحدی از دیده خوابم نبرد کلی
گر فتنه چشم تو بیدار همی باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.