۳۴۰ بار خوانده شده
یار ز پیمان ما گر چه سری میکشد
بار غمش را دلم بیجگری میکشد
آن بر و آن دوش را هم به کنار آورم
گر چه به ناز از برم دوش و بری میکشد
گر چه دلیلیم نیست در شب تاریک هجر
میروم این راه، کو هم به دری میکشد
سینه سپر کرده خلق تیر غمش را و او
دم بدم آن تیر هم بر سپری میکشد
گرچه نداریم هیچ دل به سر کوی او
از لب و از چشم مات خشک و تری میکشد
تن چو خیالی شدست، زانکه به روزی چنین
دل به خیال رخش دردسری میکشد
بر دلم اندیشهاست ساکن و سنگین چو کوه
کو به میانی چو موی چون کمری میکشد
از خبر وصل او تا دل ما خوش کند
باد ز هر گوشهای هم خبری میکشد
جز غمش، ای اوحدی، بر دل و برجان منه
محنت گیتی بهل، تا دگری میکشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بار غمش را دلم بیجگری میکشد
آن بر و آن دوش را هم به کنار آورم
گر چه به ناز از برم دوش و بری میکشد
گر چه دلیلیم نیست در شب تاریک هجر
میروم این راه، کو هم به دری میکشد
سینه سپر کرده خلق تیر غمش را و او
دم بدم آن تیر هم بر سپری میکشد
گرچه نداریم هیچ دل به سر کوی او
از لب و از چشم مات خشک و تری میکشد
تن چو خیالی شدست، زانکه به روزی چنین
دل به خیال رخش دردسری میکشد
بر دلم اندیشهاست ساکن و سنگین چو کوه
کو به میانی چو موی چون کمری میکشد
از خبر وصل او تا دل ما خوش کند
باد ز هر گوشهای هم خبری میکشد
جز غمش، ای اوحدی، بر دل و برجان منه
محنت گیتی بهل، تا دگری میکشد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.