هوش مصنوعی: این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر از تجربه‌های خود در مسیر عشق الهی سخن می‌گوید. او از تسلیم شدن در برابر عشق، رهایی از عقل و ورود به دنیای عشق الهی صحبت می‌کند. شاعر خود را گنه‌کار و زندانی عشق می‌داند و از تأثیرات عمیق این عشق بر وجود خود می‌گوید. در نهایت، او از دیگران می‌خواهد که او را به خاطر این عشق سرزنش نکنند.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات عرفانی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند تسلیم شدن در برابر عشق الهی و رهایی از عقل ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده باشد.

غزل شمارهٔ ۲۷۳

سرم در عهد ترسایی شبی مهمان عشق آمد
دلم با راهب دیرش جرس جنبان عشق آمد

بز ناری میان بستم که هرگز باز نگشایم
که دست من درین میثاق در پیمان عشق آمد

دلم شهری به سامان بود و در وی عقل را شاهی
چو شاه عقل بیرون شد درو سلطان عشق آمد

ازان گاهی که کرد آن مه نگاهی در وجود من
تن من سر به سر دل شد، دل من جان عشق آمد

اگر زندان عشقش را بدیدی با گنه‌کاران
من از اول گنه‌کارم، که در زندان عشق آمد

نبوت می‌کنم دعوی به عشق او، که در خلوت
ز دست جبرئیل غم به من قرآن عشق آمد

مرا هر کس که می‌بیند خود و این بارهای غم
به خلق شهر می‌گوید که: بازرگان عشق آمد

مکن عیب من، ای صوفی، به مهر او، که از با بال
ترا فرمان قرایی، مرا فرمان عشق آمد

ز بیراهی که من هستم به راهم هر که پیش آید
ز راهم سر بگرداند، که سرگردان عشق آمد

از آنم شیر مست غم که از طفلی به مهداندر
به من دادند سر شیری که در پستان عشق آمد

مرا پرسی که: درعشق و طریق او چه گویی تو؟
چو پرسیدی من آن گویم که در چوگان عشق آمد

اگر بر دامن دوران غباری یابی از معنی
غبار اوحدی باشد که در میدان عشق آمد
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.