هوش مصنوعی: این متن داستان حضرت یوسف (ع) را روایت می‌کند که چگونه برادرانش او را به چاه انداختند، سپس به بردگی فروخته شد و در مصر با زلیخا مواجه شد. پس از تحمل زندان و رنج‌های فراوان، سرانجام به مقام عالی رسید و دشمنانش مجازات شدند. این داستان به عنوان نمادی از سرگذشت روح انسان در دنیای مادی و رنج‌های آن تفسیر شده است.
رده سنی: 12+ این متن دارای مفاهیم عمیق مذهبی و فلسفی است که برای درک کامل آن، خواننده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و آشنایی با مفاهیم دینی دارد. همچنین، برخی از بخش‌های داستان ممکن است برای کودکان کم‌سال پیچیده یا نامفهوم باشد.

غزل شمارهٔ ۲۹۱

یوسف ما را به چاه انداختند
گرگ او را در گناه انداختند

و آنگه از بهر برون آوردنش
کاروانی را به راه انداختند

از فراق روی او یعقوب را
سالها در آه آه انداختند

چون خریداران بدیدندش ز جهل
در بها سیم سیاه انداختند

شد به مصر و از زلیخا دیدنش
باز در زندان شاه انداختند

خواب زندان را چو معنی باز یافت
تختش اندر بارگاه انداختند

شد پس از خواری عزیز و در برش
خلعت« ثم اجتباه» انداختند

تا نبیند هر کسی آن ماه را
برقعی بر روی ماه انداختند

چون گواه انگشت بر حرفش نهاد
زخم بر دست گواه انداختند

حال سلطانیش چون مشهور شد
جست و جویی در سپاه انداختند

دشمنش را از هوای سرزنش
صاع در آب و گیاه انداختند

قرعهٔ خط بشارت بردنش
بر بشیر نیک خواه انداختند

باز با قوم خودش کردند جمع
جمله را در عزو جاه انداختند

این حکایت سر گذشت روح تست
کش درین زندان و چاه انداختند

اوحدی چون باز دید این سرو گفت
سر او را با اله انداختند
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.