هوش مصنوعی: این شعر از عشق و مستی و رهایی از قید و بندهای دنیوی سخن می‌گوید. شاعر از کوی مغان و خرابات به صومعه می‌رود و از باده و عشق مست می‌شود. او از زیبایی‌های ظاهری و رنج‌های ناشی از آن می‌گوید و به تشویش و اضطراب ناشی از عشق اشاره می‌کند. همچنین، شاعر از سالوس و ریا و شکستن قیدهای دروغین سخن می‌گوید و به رهایی از این قیدها اشاره می‌کند.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، اشاره به مستی و عشق ممکن است برای سنین پایین‌تر مناسب نباشد.

غزل شمارهٔ ۲۹۲

دوشم از کوی مغان دست به دست آوردند
از خرابات سوی صومعه مست آوردند

هیچ می‌خواره ندارد طمع حور و بهشت
این بشارت به من باده پرست آوردند

ساقیانش، ز می عشق چو گردیدم مست
به می دیگرم از نیست به هست آوردند

زلف و خال و خط خوبان همه رنجست، آنها
از کجا این همه تشویش به دست آوردند؟

این شگرفان که نگنجند در آفاق از حسن
در چنین سینهٔ تنگ از چه نشست آوردند؟

قلب سالوس و ریا را نشکستند درست
مگر این قوم که در زلف شکست آوردند

اوحدی را چو ازین دایره دیدند برون
زود در حلقهٔ آن زلف چو شست آوردند
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.