۳۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۵

تن به تو دادم، دل و جانش مبر
دل برت آمد، ز جهانش مبر

از دل من گرچه گرو می‌بری
اول بازیست، روانش مبر

دشمن من بر دهنت سود لب
او چه شناسد؟ به زبانش مبر

گر سرم از پای تو دوری کند
باز به جز موی کشانش مبر

گفت: شبی دست بگیرم ترا
زلف تو، باز از سر آنش مبر

روی نهان کردی و بردی دلم
گرنه ببازیست، نهانش مبر

عقل، که شاگرد سر زلف تست
او بگریزد، به دکانش مبر

تا کمر زر ندهد دست من
دست بگیر و به میانش مبر

اوحدی ار بندهٔ روی تو نیست
بند کن و جز به سگانش مبر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.