هوش مصنوعی: این متن شعری عاشقانه است که در آن شاعر از عشق و دلدادگی خود به معشوق سخن می‌گوید. او از دل‌بستگی و وابستگی خود به معشوق می‌گوید و از او می‌خواهد که دل و جانش را از او نگیرد. شاعر همچنین از بازی‌های عشقی و رازداری در عشق سخن می‌گوید و از معشوق می‌خواهد که عقلش را به بازی نگیرد.
رده سنی: 16+ این متن حاوی مفاهیم عاشقانه و احساسی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند بازی‌های عشقی و رازداری ممکن است نیاز به بلوغ عاطفی و فکری داشته باشد که معمولاً در سنین بالاتر حاصل می‌شود.

غزل شمارهٔ ۳۸۵

تن به تو دادم، دل و جانش مبر
دل برت آمد، ز جهانش مبر

از دل من گرچه گرو می‌بری
اول بازیست، روانش مبر

دشمن من بر دهنت سود لب
او چه شناسد؟ به زبانش مبر

گر سرم از پای تو دوری کند
باز به جز موی کشانش مبر

گفت: شبی دست بگیرم ترا
زلف تو، باز از سر آنش مبر

روی نهان کردی و بردی دلم
گرنه ببازیست، نهانش مبر

عقل، که شاگرد سر زلف تست
او بگریزد، به دکانش مبر

تا کمر زر ندهد دست من
دست بگیر و به میانش مبر

اوحدی ار بندهٔ روی تو نیست
بند کن و جز به سگانش مبر
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.