۳۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۵

ای دل، بیا و در رخ آن حور می‌نگر
بفگن حجاب ظلمت و در نور می‌نگر

برخیز و از شراب غمش مست گرد و باز
بنشین، در آن دو نرگس مخمور می‌نگر

یاری که دل ز دیدن او تازه می‌شود
مستورگو: مباش، مستور می‌نگر

بر خوان عشق حاجت دست دراز نیست
کوته نظر مباش و بهمنشور می‌نگر

وقتی که انگبین وصالش کنند بخش
خوی مگس مگیر و چو زنبور می‌نگر

تنگ شکر به سرد مزاجان بمان و تو
از گوشه‌ای چو مردم محرور می‌نگر

همچون سگ حریص مکن قصد گردران
قصاب را ببین و به ساطور می‌نگر

علت حجاب می‌شود اندر میان خلق
دست از طمع بدار و به فغفور می‌نگر

نزدیک بار اگر ندهندت مجال قرب
بنشین و همچو اوحدی از دور می‌نگر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.