۳۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۶

گلت بنده گردید و شمشاد نیز
غلام تو شد سرو آزاد نیز

که صد رحمت ایزدی بر رخت
هزار آفرین بر لبت باد نیز

ز مهر تو بگریست چشمم به خون
ز عشقت به نالم به فریاد نیز

چو دیدی که چشم تو آبم ببرد
کنون می‌دهی زلف را باد نیز

نباشد ترا بعد ازین برگ من
که بیخم بکندی و بنیاد نیز

به لطف و نوازش بده داد ما
که جور تو دیدیم و بیداد نیز

نه مثل تو آمد ز پشت پدر
نه مانندت از مادری زاد نیز

پریر از لبت بوسه‌ای خواستیم
نداد آن و دشنامها داد نیز

نبود اوحدی را توقع ز تو
که او را کنی در جهان یاد نیز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.