۳۳۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۵

نسپردم از خرابی دل خود به چشم مستش
ور زانکه می‌سپردم در حال می‌شکستش

نقاش دوربین را از دست بر نیاید
نقش دگر نهادن پیش نگار دستش

کی در کنارم آید؟ چو زان میان لاغر
در چشم من نیاید غیر از کمر، که بستش

هر کس که دید روزی از دور صورت او
نزدیک دوربینان دورست باز رستش

در سالها نیاید روزی به پرسش ما
ور ساعتی بیاید یک دم بود نشستش

جز روی او نباشد قندیل شب نشینان
جز کوی او نباشد محراب بت پرستش

نی، پای بر نیاورد از دامش اوحدی، کو
سر نیز بر نیاورد از نیستی که هستش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.