هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از ناامیدی و درد عشق بی‌وفا سخن می‌گوید. او از این که یارش به او وفا ندارد، شکایت می‌کند و از این که نمی‌تواند حال خود را بیان کند، اظهار ناراحتی می‌کند. شاعر از عشق بی‌وفا و ناکامی‌های خود می‌گوید و آرزو می‌کند که از این گمراهی رهایی یابد. او همچنین به دل خود نصیحت می‌کند که از یار بی‌وفا انتظار مراد نداشته باشد.
رده سنی: 16+ این شعر به دلیل مفاهیم عمیق عاطفی و عاشقانه، و همچنین استفاده از زبان و اصطلاحات ادبی کلاسیک، برای مخاطبانی مناسب است که توانایی درک و تحلیل مفاهیم پیچیده‌تر را دارند. نوجوانان و بزرگسالان بهتر می‌توانند با این مفاهیم ارتباط برقرار کنند.

غزل شمارهٔ ۴۴۲

با یار بی‌وفا نتوان گفت حال خویش
آن به که دم فرو کشم از قیل و قال خویش

من شرح حال خویش ندانم که چیست خود؟
زیرا که یک دمم نگذارد به حال خویش

آنرا که هست طالع ازین کار، گو: بکوش
ما را نبود بخت و گرفتیم فال خویش

ای دل، نگفتمت که: مخواه از لبش مراد؟
دیدی که: چون شکسته شدی از سال خویش؟

ای بی‌وفا، ز عشق منت گر خبر شود
دانم که شرمسار شوی از فعال خویش

چندان مرو، که من به تامل ز راه فکر
نقش تو استوار کنم در خیال خویش

جد ترا، اگر ز جمالت خبر شود
ای بس درودها که فرستد به آل خویش!

ما را به خویش خوان و بر خویش بارده
باشد که بعد ازین برهیم از ضلال خویش

ای اوحدی، مقیم سر کوی یار باش
گر در سرای دوست نیابی مجال خویش
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.