۴۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸۸

خود را ز بد و نیک جدا کردم و رفتم
رستم ز خودی، رخ به خدا کردم و رفتم

آن نفس به همی، که گرفتار علف بود
او را چو خران سر به چرا کردم و رفتم

کام همگان محنت و ناکامی من بود
کم گفتم و آن کام فدا کردم و رفتم

هر فرض که از من به همه عمر قضا شد
در یک رکعت جمله قضا کردم و رفتم

هر قرض که در گردن من بود ز غیری
از خون دل و دیده ادا کردم و رفتم

روی همگان چونکه به محراب ریا بود
من پشت برین روی و ریا کردم و رفتم

پای دلم از هر هوسی سلسله‌ای داشت
از پای دل آن سلسله وا کردم و ر فتم

تن را به نم چشم فرو شستم و شد پاک
دل را به غم عشق دوا کردم و رفتم

دیدم که: دل اوحدی این جا بگرو بود
او را به دل خویش رها کردم و رفتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.