۳۶۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴۷

درهجر تو درمان دل خسته ندانم
زان پیش که روزی به غمت می‌گذرانم

گفتی که: به وصلم برسی زود، مخور غم
آری، برسم، گر ز غمت زنده بمانم

بر من ز دلست این همه، کو قوت پایی؟
تا دل بتو بگذارم و خود را برهانم

جانا، چو به نقد از بر من دل بربودی
همنقد بده بوسه، که من وعده ندانم

دیدی که: چو دادم دل خود را بتو آسان
بگذشتی و بگذاشتی از پی نگرانم؟

جان از کف اندوه تو آسان نتوان برد
اینست که از روی تو دوری نتوانم

دی با من آسوده دلی دیدی و دینی
امروز نگه کن که: نه اینست و نه آنم

ای مسکن من خاک درت، بر من مسکین
بیداد مکن پر، که جوانی و جوانم

از پای دلم اوحدی ار دست بدارد
خود را به سر کوی تو روزی برسانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.