۳۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۵۶

گر شبی چارهٔ این درد جدایی بکنم
از شب طرهٔ او روز نمایی بکنم

ور به دست آورم از شام دو زلفش گرهی
تا سحر بر رخ او غالیه سایی بکنم

سرزنش می‌کندم عقل که: در عشق مپیچ
بروم چارهٔ این عقل ریایی بکنم

از برای سخن عقل خطایی باشد
که به ترک رخ آن ترک ختایی بکنم

گر مسخر شود آن روی چو خورشید مرا
پادشاهی چه؟ که دعوی خدایی بکنم

هر چه باشد، ز دل و دانش و دین، گر خواهد
بدهم و آنچه مرا نیست گدایی بکنم

از جدایی شدم آشفتهٔ و اندر همه شهر
مددی نیست که تدبیر جدایی بکنم

صبر گویند: بکن، صبر به دل شاید کرد
چون مرا نیست دلی، صبر کجایی بکنم؟

اوحدی وار اگر آن زلف دو تا بگذارد
زود یکتا شوم و ترک دوتایی بکنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۵۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.