۳۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۸۵

امروز عید ماست، که قربان او شدیم
اکنون شویم شاه، که دربان او شدیم

چندان غریب نیست که باشد غریب‌دار
این سرو ماه چهره، که مهمان او شدیم

ای بادصبح، بگذر و از ما سلام کن
بر روضه‌ای، که عاشق رضوان او شدیم

فرخنده یوسفیست، که زندان اوست دل
زیبا محمدیست، که سلمان او شدیم

این خواجه از کجاست؟ که «طوعا و رغبة»
بی‌کره و جبر بندهٔ فرمان او شدیم

تا ما گدای آن رخ و درویش آن دریم
ننشست خسروی، که ز سلطان او شدیم

گفتم: ز درد عشق تو شد اوحدی هلاک
گفتا: چه غم ز درد؟ که درمان او شدیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.