هوش مصنوعی: این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و دلبستگی شدید به معشوق سخن می‌گوید. او بیان می‌کند که نمی‌تواند از کوی دوست برگردد و مجبور است در آن آستان بماند. شاعر از عشق خود به معشوقی با چهره‌ای درخشان مانند آفتاب می‌گوید و از سرگردانی و حیرت خود در این راه سخن می‌راند. او همچنین از سختی‌ها و رنج‌های عشق و ناتوانی در رهایی از آن صحبت می‌کند.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و مفاهیم پیچیده‌ی شعری ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۶۱۸

چو دل نمی‌دهد از کوی دوست برگشتن
ضرورتست در آن آستان به سر گشتن

من از برای چنان آفتاب رخساری
چو سایه عار ندارم ز دربدر گشتن

چون در میان نتوان کرد دست با شیرین
ضرورتست چو فرهاد در کمر گشتن

اگر چه شد سخن عشق من به گیتی فاش
بدین سخن نتوانم ز دوست بر گشتن

گرم به تیغ زند چاره‌ای نمی‌دانم
بجز سپاس پذیرفتن و سپر گشتن

ازو به تیر قضا روی برنگردانم
ز دوست حیف بود خود بدین قدر گشتن

به دوست گوی که: رحمت کن، ای نسیم صبا
که نیست ممکن ازین دل شکسته‌تر گشتن

حدیث من همه عالم برفت و خلق شنید
وزین حدیث نخواهد ترا خبر گشتن

ندانمت که چه افیون فگنده‌ای درمی
که باز عادت ما حیرتست و سر گشتن

به جست و جوی تو آشفته می‌کنندم نام
ز بس به بازار و کوچه در گشتن

چو اوحدی سخن از آب دیده خواهد گفت
گزیر نیست حدیث مرا ز تر گشتن
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.