هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و فراق سخن می‌گوید و از درد دوری و آرزوی وصال معشوق می‌نالد. او از زلف معشوق به عنوان دامی یاد می‌کند که او را اسیر کرده و از محنت روزگار شکایت دارد. شاعر به دنبال فرصتی برای رسیدن به وصال معشوق است و از نگاه مست و زلف یارش به عنوان عوامل جذابیت و خرابی یاد می‌کند. در پایان، شاعر اظهار می‌کند که اگر معشوق بی‌مهر بود، او کافر می‌شد.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مفاهیم عمیق عاشقانه و احساساتی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و مفاهیم پیچیده‌تر نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه‌ی عاطفی دارد که معمولاً در سنین بالاتر یافت می‌شود.

غزل شمارهٔ ۶۴۳

چشم دولت را اگر زین به نظر هستی به من
آن فراق اندیش روزی باز پیوستی به من

همچو ماهی صید آن ماهم، که روزی بیست بار
زلف چون دامش در اندازد همی شستی به من

گر سر زلفش به دست من رسیدی گاه گاه
کی رسیدی محنت ایام را دستی به من؟

گفتمش روزی که: از وصل تو کی من برخورم؟
گفت: با چندین بلندی کی رسد پستی به من؟

گر مجالی بودی اندر خانهٔ وصلش مرا
پرتوی از روزن مهرش فرو جستی به من

ورنه چشم مست او را زلف او یار آمدی
این خرابی کی رسیدی از چنان مستی به من؟

اوحدی بی‌مهرش ار بودی زمانی، کافرم
گر به مسمار وفاقش چرخ بر بستی به من
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.