۳۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۶۳

گر چه امید ندارم که: شوم شاد از تو
نتوانم که زمانی نکنم یاد از تو

گفته بودی که: به فریاد تو روزی برسم
کی به فریاد رسی؟ ای همه فریاد از تو

دانم این قصه به خسرو برسد هم روزی
که: تو شیرینی و شهری شده فرهاد از تو

اگر امشب سر آن زلف به من دادی، نیک
ورنه فردا من و پای علم و داد از تو

گر تو، ای طرفهٔ شیراز، چنین خواهی کرد
برسد فتنه به تبریز و به بغداد از تو

دوش گفتی: به دلت در زنم آتش روزی
چه دل؟ ای خرمن دلها شده بر باد از تو

دل ما را غم هجر تو ز بنیاد بکند
خود ندیدیم چنین کار به بنیاد از تو

اوحدی را مکن از بند خود آزاد، که او
بنده‌ای نیست که داند شدن آزاد از تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.