هوش مصنوعی:
پس از مرگ یزدگرد، بزرگان و پهلوانان ایران در پارس گرد هم آمدند و درباره جانشینی او به بحث پرداختند. آنها از حکومت یزدگرد ناراضی بودند و تصمیم گرفتند کسی از تبار او را به شاهی نپذیرند. در نهایت، آنها به دنبال فردی دادگر و بخشنده گشتند تا آشوب را از ایران برطرف کند و تاج و تخت را به او بسپارند. در این میان، پیرمردی به نام خسرو، که از تبار سرفرازان بود، به عنوان گزینه مناسب معرفی شد.
رده سنی:
14+
این متن دارای مفاهیم تاریخی و سیاسی است که ممکن است برای کودکان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان ادبی و حماسی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد که معمولاً در نوجوانان و بزرگسالان یافت میشود.
بخش ۱۰
چو در دخمه شد شهریار جهان
ز ایران برفتند گریان مهان
کنارنگ با موبد و پهلوان
هشیوار دستور روشنروان
همه پاک در پارس گرد آمدند
بر دخمه یزدگرد آمدند
چو گستهم کو پیل کشتی بر اسپ
دگر قارن گرد پور گشسپ
چو میلاد و چون پارس مرزبان
چو پیروز اسپافگن از گرزبان
دگر هرک بودند ز ایران مهان
بزرگان و کنداوران جهان
کجا خوارشان داشتی یزدگرد
همه آمدند اندران شهرگرد
چنین گفت گویا گشسپ دبیر
که ای نامداران برنا و پیر
جهاندارمان تا جهان آفرید
کسی زین نشان شهریاری ندید
که جز کشتن و خواری و درد و رنج
بیاگندن از چیز درویش گنج
ازین شاه ناپاکتر کس ندید
نه از نامداران پیشین شنید
نخواهیم بر تخت زین تخمهکس
ز خاکش به یزدان پناهیم و بس
سرافراز بهرام فرزند اوست
ز مغز و دل و رای پیوند اوست
ز منذر گشاید سخن سربسر
نخواهیم بر تخت بیدادگر
بخوردند سوگندهای گران
هرانکس که بودند ایرانیان
کزین تخمه کس را به شاهنشهی
نخواهیم با تاج و تخت مهی
برین برنهادند و برخاستند
همی شهریاری دگر خواستند
چو آگاهی مرگ شاه جهان
پراگنده شد در میان مهان
الان شاه و چون پارس پهلوسیاه
چو بیورد و شگنان زرین کلاه
همی هریکی گفت شاهی مراست
هم از خاک تا برج ماهی مراست
جهانی پرآشوب شد سر به سر
چو از تخت گم شد سر تاجور
به ایران رد و موبد و پهلوان
هرانکس که بودند روشنروان
بدین کار در پارس گرد آمدند
بسی زین نشان داستانها زدند
که این تاج شاهی سزاوار کیست
ببینید تا از در کار کیست
بجویید بخشندهای دادگر
که بندد برین تخت زرین کمر
که آشوب بنشاند از روزگار
جهان مرغزاریست بیشهریار
یکی مرد بد پیر خسرو به نام
جوانمرد و روشندل و شادکام
هم از تخمه سرفرازان بد اوی
به مرز اندر از بینیازان بد اوی
سپردند گردان بدو تاج و گاه
برو انجمن شد ز هر سو سپاه
ز ایران برفتند گریان مهان
کنارنگ با موبد و پهلوان
هشیوار دستور روشنروان
همه پاک در پارس گرد آمدند
بر دخمه یزدگرد آمدند
چو گستهم کو پیل کشتی بر اسپ
دگر قارن گرد پور گشسپ
چو میلاد و چون پارس مرزبان
چو پیروز اسپافگن از گرزبان
دگر هرک بودند ز ایران مهان
بزرگان و کنداوران جهان
کجا خوارشان داشتی یزدگرد
همه آمدند اندران شهرگرد
چنین گفت گویا گشسپ دبیر
که ای نامداران برنا و پیر
جهاندارمان تا جهان آفرید
کسی زین نشان شهریاری ندید
که جز کشتن و خواری و درد و رنج
بیاگندن از چیز درویش گنج
ازین شاه ناپاکتر کس ندید
نه از نامداران پیشین شنید
نخواهیم بر تخت زین تخمهکس
ز خاکش به یزدان پناهیم و بس
سرافراز بهرام فرزند اوست
ز مغز و دل و رای پیوند اوست
ز منذر گشاید سخن سربسر
نخواهیم بر تخت بیدادگر
بخوردند سوگندهای گران
هرانکس که بودند ایرانیان
کزین تخمه کس را به شاهنشهی
نخواهیم با تاج و تخت مهی
برین برنهادند و برخاستند
همی شهریاری دگر خواستند
چو آگاهی مرگ شاه جهان
پراگنده شد در میان مهان
الان شاه و چون پارس پهلوسیاه
چو بیورد و شگنان زرین کلاه
همی هریکی گفت شاهی مراست
هم از خاک تا برج ماهی مراست
جهانی پرآشوب شد سر به سر
چو از تخت گم شد سر تاجور
به ایران رد و موبد و پهلوان
هرانکس که بودند روشنروان
بدین کار در پارس گرد آمدند
بسی زین نشان داستانها زدند
که این تاج شاهی سزاوار کیست
ببینید تا از در کار کیست
بجویید بخشندهای دادگر
که بندد برین تخت زرین کمر
که آشوب بنشاند از روزگار
جهان مرغزاریست بیشهریار
یکی مرد بد پیر خسرو به نام
جوانمرد و روشندل و شادکام
هم از تخمه سرفرازان بد اوی
به مرز اندر از بینیازان بد اوی
سپردند گردان بدو تاج و گاه
برو انجمن شد ز هر سو سپاه
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۹
گوهر بعدی:بخش ۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.