هوش مصنوعی:
بهرام، که ادعای پادشاهی بر اساس میراث خانوادگی دارد، با مخالفت ایرانیان مواجه میشود. ایرانیان از رنجهای گذشته تحت حکومت پادشاهان قبلی شکایت میکنند و نمیخواهند بهرام را به عنوان پادشاه بپذیرند. پس از بحثهای طولانی، نام بهرام در میان نامزدهای پادشاهی باقی میماند. در ادامه، منذر، یکی از بزرگان، از ایرانیان میپرسد که چرا از شاه جوانی که هنوز تجربهای ندارد، انتظار دارند مشکلاتشان را حل کند. بزرگان ایرانی با اشاره به جنایات و ظلمهای گذشته، از جمله قطع اعضای بدن و شکنجههای وحشتناک، مخالفت خود را با بهرام اعلام میکنند. منذر از این اعمال شگفتزده میشود و بهرام نیز از این وقایع ناراحت میشود. در نهایت، منذر به بهرام توصیه میکند که به جای تندی، با تدبیر و پاسخگویی مناسب رفتار کند.
رده سنی:
16+
این متن شامل موضوعات پیچیدهای مانند سیاست، حکومت، و ظلمهای تاریخی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، توصیفهای خشونتآمیز و شکنجهها ممکن است برای مخاطبان جوان نامناسب باشد. بنابراین، این متن برای نوجوانان بالای 16 سال و بزرگسالان مناسب است.
بخش ۱۴
چنین گفت بهرام کای مهتران
جهاندیده و سالخورده سران
پدر بر پدر پادشاهی مراست
چرا بخشش اکنون برای شماست
به آواز گفتند ایرانیان
که ما را شکیبا مکن بر زیان
نخواهیم یکسر به شاهی ترا
بر و بوم ما را سپاهی ترا
کزین تخمه پرداغ و دودیم و درد
شب و روز با پیچش و باد سرد
چنین گفت بهرام کری رواست
هوا بر دل هرکسی پادشاست
مرا گر نخواهید بیرای من
چرا کس نشانید بر جای من
چنین گفت موبد که از راه داد
نه خسرو گریزد نه کهتر نژاد
تو از ما یکی باش و شاهی گزین
که خوانند هرکس برو آفرین
سه روز اندران کار شد روزگار
که جویند ز ایران یکی شهریار
نوشتند پس نام صد نامور
فروزندهٔ تاج و تخت و کمر
ازان صد یکی نام بهرام بود
که در پادشاهی دلارام بود
ازین صد به پنجاه بازآمدند
پر از چاره و پرنیاز آمدند
ز پنجاه بهرام بود از نخست
اگر جست پای پدر گر نجست
ز پنجاه بازآوریدند سی
ز ایرانی و رومی و پارسی
ز سی نیز بهرام بد پیش رو
که هم تاجور بود و هم شیر نو
ز سی کرد داننده موبد چهار
وزین چار بهرام بد شهریار
چو تنگ اندرآمد ز شاهی سخن
ز ایرانیان هرک او بد کهن
نخواهیم گفتند بهرام را
دلیر و سبکسار و خودکام را
خروشی برآمد میان سران
دل هرکسی تیز گشت اندران
چنین گفت منذر به ایرانیان
که خواهم که دانم به سود و زیان
کزین سال ناخورده شاه جوان
چرایید پر درد و تیرهروان
بزرگان به پاسخ بیاراستند
بسی خسته دل پارسی خواستند
ز ایران کرا خسته بد یزدگرد
یکایک بران دشت کردند گرد
بریده یکی را دو دست و دو پای
یکی مانده بر جای و جانش به جای
یکی را دو دست و دو گوش و زبان
بریده شده چون تن بیروان
یکی را ز تن دور کرده دو کفت
ازان مردمان ماند منذر شگفت
یکی را به مسمار کنده دو چشم
چو منذر بدید آن برآورد خشم
غمی گشت زان کار بهرام سخت
به خاک پدر گفت کای شوربخت
اگر چشم شادیت بر دوختی
روان را به آتش چرا سوختی
جهانجوی منذر به بهرام گفت
که این بد بریشان نباید نهفت
سخنها شنیدی تو پاسخگزار
که تندی نه خوب آید از شهریار
جهاندیده و سالخورده سران
پدر بر پدر پادشاهی مراست
چرا بخشش اکنون برای شماست
به آواز گفتند ایرانیان
که ما را شکیبا مکن بر زیان
نخواهیم یکسر به شاهی ترا
بر و بوم ما را سپاهی ترا
کزین تخمه پرداغ و دودیم و درد
شب و روز با پیچش و باد سرد
چنین گفت بهرام کری رواست
هوا بر دل هرکسی پادشاست
مرا گر نخواهید بیرای من
چرا کس نشانید بر جای من
چنین گفت موبد که از راه داد
نه خسرو گریزد نه کهتر نژاد
تو از ما یکی باش و شاهی گزین
که خوانند هرکس برو آفرین
سه روز اندران کار شد روزگار
که جویند ز ایران یکی شهریار
نوشتند پس نام صد نامور
فروزندهٔ تاج و تخت و کمر
ازان صد یکی نام بهرام بود
که در پادشاهی دلارام بود
ازین صد به پنجاه بازآمدند
پر از چاره و پرنیاز آمدند
ز پنجاه بهرام بود از نخست
اگر جست پای پدر گر نجست
ز پنجاه بازآوریدند سی
ز ایرانی و رومی و پارسی
ز سی نیز بهرام بد پیش رو
که هم تاجور بود و هم شیر نو
ز سی کرد داننده موبد چهار
وزین چار بهرام بد شهریار
چو تنگ اندرآمد ز شاهی سخن
ز ایرانیان هرک او بد کهن
نخواهیم گفتند بهرام را
دلیر و سبکسار و خودکام را
خروشی برآمد میان سران
دل هرکسی تیز گشت اندران
چنین گفت منذر به ایرانیان
که خواهم که دانم به سود و زیان
کزین سال ناخورده شاه جوان
چرایید پر درد و تیرهروان
بزرگان به پاسخ بیاراستند
بسی خسته دل پارسی خواستند
ز ایران کرا خسته بد یزدگرد
یکایک بران دشت کردند گرد
بریده یکی را دو دست و دو پای
یکی مانده بر جای و جانش به جای
یکی را دو دست و دو گوش و زبان
بریده شده چون تن بیروان
یکی را ز تن دور کرده دو کفت
ازان مردمان ماند منذر شگفت
یکی را به مسمار کنده دو چشم
چو منذر بدید آن برآورد خشم
غمی گشت زان کار بهرام سخت
به خاک پدر گفت کای شوربخت
اگر چشم شادیت بر دوختی
روان را به آتش چرا سوختی
جهانجوی منذر به بهرام گفت
که این بد بریشان نباید نهفت
سخنها شنیدی تو پاسخگزار
که تندی نه خوب آید از شهریار
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۳
گوهر بعدی:بخش ۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.