۳۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۰۷

ای فراق تو مرا عقل و بصارت برده
دل من کافر چشم تو به غارت برده

بر دل شیفته هجر تو جفاها کرده
از تن سوخته مهر تو مهارت برده

دل ما را، که سپاهی نتوانستی برد
غمزهٔ شوخ تو در نیم اشارت برده

دوستان را همه خون ریخته چشم تو وز آن
دشمنان در همه آفاق بشارت برده

شوق روی تو به زنجیر کشش هر سحری
بر سر کوی تو ما را به زیارت برده

من ازین دیدهٔ خونبار شبی می‌بینم
سیل برخاسته و شهر و عمارت برده

بی‌تو هر وقت که آهنگ نمازی بکنم
اشک خون چهرهٔ ما را ز طهارت برده

اوحدی پیش دهان تو زبان بسته بماند
گر چه بود از دگران گوی عبارت برده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.