هوش مصنوعی: این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و فراق سخن می‌گوید. او از درد فراق و ناله‌هایش می‌گوید که حتی باعث رنج دوستان و بیگانگان شده است. شاعر از عشق به معشوق و اسارت در دام زلف او سخن می‌گوید و از حسادت دیگران و ناامیدی خود از رسیدن به آرزوهایش می‌نالد. در پایان، شاعر اشاره می‌کند که تنها نیست و هر کسی مانند او هوس‌هایی جداگانه دارد.
رده سنی: 16+ این متن شامل مفاهیم عمیق عاطفی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و مفاهیم پیچیده‌ی شعری نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه‌ی احساسی دارد که معمولاً در سنین بالاتر وجود دارد.

غزل شمارهٔ ۷۲۸

پدید نیست اسیران عشق را خانه
کجاست بند؟ که صحرا گرفت دیوانه

چنان ز فرقت آن آشنا بنالیدم
که خسته شد جگر آشنا و بیگانه

نخست گفتمت: ای دل، به دام آن سر زلف
مرو دلیر، که بیرون نمی‌بری دانه

چه سنگ غصه که بر سر زنم حسودان را!
گرم رسد به دو زلف تو دست چون شانه

به نقدم از همه آسایشی برآوردی
پدید نیست که کامم برآوری، یا نه ؟

گرت شبی به سر کوی ما گذار افتد
مکوب در، که کسی نیست اندرین خانه

نه من اسیر تو گشتم، که هر کرا بینی
چو اوحدی هوسی می‌پزد جداگانه
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.