۳۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۲۹

سر در کف پایت نهم، ای یار یگانه
روزی که درآیی ز درم مست شبانه

در صورت خوبان همه نوریست الهی
از شمع رخت می‌زند آن نور زبانه

با چشم تو یک رنگ چو گشتیم به مستی
جز چشم تو ما را که برد مست به خانه؟

هر چند که جان را بر لعل تو بها نیست
شرطیست که امروز نجوییم بهانه

آنی تو، که جز با تو درین ملک ندیدیم
خوی ملکی با کس و روی ملکانه

جز یاد جمالت همه ذوقست خرافات
جز قصهٔ عشقت همه با دست و فسانه

با غمزهٔ رویت سخن خال نگوییم
زنهار! که ما غره نگشتیم به دانه

آنجا مطلب روزه و تسبیح، که در روی
آواز مغنی بود و جام مغانه

با اوحدی امروز یکی باش، که مردم
از دور نگویند: فلان بود و فلانه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.