۳۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۵۷

از مردم این مرحله دلساز نبینی
در طارم این قبه هم آواز نبینی

تا کی زن و فرزند و برادر؟ که ازین قوم
جز خانه برو خانه برانداز نبینی

زان عالم و از لذت آن چاشنیی جوی
سهلست گر آن نعمت و آن ناز نبینی

فردا اگر از کلی احوال بپرسند
آن روز کسی را تو سرافراز نبینی

رازیست درین جنبش و آرام،ولیکن
ترسم که تو خود نیک درین راز نبینی

کاری بکن، ای خواجه، که این صورت زیبا
پیوسته برین صورت و این ساز نبینی

ای اوحدی ، این عمر به افسوس مکن خرج
کین عمر چو بگذشت دگر باز نبینی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.