۳۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۵۶

ز دست کس نکشیدم جفا و مسکینی
مگر ز دست تو کافر، که دشمن دینی

چو دیدهٔ همه کس دیدن تو میخواهد
کسی چه عیب تو گوید؟ که: خویشتن بینی

اگر پیاده روی، سرو گلشن جانی
وگر سوار شوی، شمع خانهٔ زینی

شب شراب که باشد رخ تو شاهد و شمعی
بجز لب تو نیاید بکار شیرینی

ندانمت که به دست که اوفتادی باز؟
عجب که دست نبوسند کش تو شاهینی!

به درد مند غم او رمن که میگوید؟
مکن حکایت درمان چو درد او چنین

میان به جستن یار، اوحدی،چنان دربند
که تا به دست نیاید ز پای ننشینی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۵۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.