هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از بی‌وفایی و جدایی معشوق شکایت می‌کند و بیان می‌کند که با وجود این جدایی، هنوز یاد معشوق در هر لحظه همراه اوست. شاعر از این که معشوق از حال او نمی‌پرسد ناراحت است و اشاره می‌کند که روشنی چشم او از معشوق است و بدون او هیچ روشنایی وجود ندارد. در پایان، شاعر بیان می‌کند که اگر اوحدی (شاید اشاره به خود شاعر) از آستان معشوق بیگانه نبود، با هر کسی که می‌دید آشنا می‌شد.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عاطفی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی احساسی دارد. همچنین، استفاده از زبان و اصطلاحات ادبی کلاسیک ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر چالش‌برانگیز باشد.

غزل شمارهٔ ۸۷۷

هرگزت عادت نبود این بی‌وفایی
غیر ازین نوبت که در پیوند مایی

من هم اول روز دانستم که بر من
زود پیوندی، ولی دیری نپایی

میکنم یادت بهر جایی که هستم
گر چه خود هرگز نمیگویی: کجایی؟

رخ نمودن را نشانی نیست پیدا
نقد می‌بینم که رنجی می‌نمایی

گر نپرسی حال من عیبی نباشد
کین شکستن خود نیرزد مومیایی

چشم ما را روشنی از تست و بی‌تو
هرگزش ممکن نباشد روشنایی

اوحدی بیگانه بود از آستانت
ورنه با هر کس که دیدم آشنایی
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.