هوش مصنوعی: این متن شعری است که در آن شاعر از عشق نافرجام و درد دل خود با معشوق سخن می‌گوید. او از بی‌توجهی معشوق و نادیده گرفته شدن احساساتش شکایت می‌کند و تلاش می‌کند تا معشوق را از رفتارش آگاه کند. شاعر همچنین به معشوق هشدار می‌دهد که این رابطه به جایی نمی‌رسد و بهتر است از او دوری کند.
رده سنی: 16+ این متن حاوی مفاهیم عاطفی پیچیده و احساسات عمیق است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند ناامیدی و شکایت از رابطه‌های عاطفی نیاز به بلوغ فکری و تجربه بیشتری دارد.

نامهٔ چهارم از زبان معشوق به عاشق

زهی، سودای من گم کرده نامت
بسوزانم بدین سودای خامت

نگویی: کین چه سودای محالست؟
نمیدانم: دگر بار این چه حالست؟

نه بر اندازهٔ خود کام جستی
برون از پایهٔ خود نام جستی

متاز اندر پی چون من شکاری
که این کارت نمی‌آید به کاری

پی آن آهوی وحشی چه رانی؟
که گر چشمی بجنباند نمانی

مشو در تاب، اگر زلفم ترا کشت
درفشست این، چرا بر وی زنی مشت؟

ز لعل من حکایت کردن از چیست؟
بهر جا این شکایت بردن از چیست؟

تو پیش از جرعهٔ من مست بودی
مرا نادیده خود زان دست بودی

بخوردی انگبین در تب نهانی
ز شکر چون جنایت میستانی؟

مرا گویی: دل از لعل تو خون شد
چو لعلم را بدیدی حال چون شد؟

دلت را خون بها از من چه خواهی؟
تو خود کردی خطا، از من چه خواهی

و گر خون شد جگر نیزت به زاری
تظلم پیش زلف من چه آری؟

سخن در جان همی گوید خدنگم
جگر خوردن چه میداند پلنگم؟

منه دل بر دهان من، که هیچست
ز زلفم در گذر، کان پیچ پیچست

تو خود با زلف و چشمم بر نیایی
که این هندوست و آن ترک ختایی

نه آن سروم، که بر من دست یازی
و گر خود صد هزار افسون بسازی

ز لبهای من آنگه توشه گیری
که چون خال از دهانم گوشه گیری

همان بهتر که: از من سر بتابی
که گر ترکم نگیری رنج یابی

نخستین بازیی بود این که دیدی
تو پنداری که اندوهی کشیدی؟

به یک دستانم از دست اوفتادی
به یک جام این چنین مست اوفتادی

به رنج خویشتن چندین چه کوشی
بگویم نکته‌ای، گر می نیوشی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:تمای سخن
گوهر بعدی:غزل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.