هوش مصنوعی:
این متن شعری است که به توصیف جهان و عناصر آن میپردازد. شاعر از زیباییها و اسرار طبیعت سخن میگوید و به رابطهی انسان با جهان و خالق آن اشاره میکند. در این شعر، عناصر طبیعت مانند کوه، دشت، دریا و آسمان به تصویر کشیده شدهاند و شاعر از رمز و رازهای هستی و جایگاه انسان در این جهان سخن میگوید.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با مفاهیم انتزاعی دارد. همچنین، زبان شعر کلاسیک و استفاده از اصطلاحات پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
در تسبیح فلک
ویحک! ای قبهٔ زمرد رنگ
که ز جانم همی زدایی زنگ
کارگاه تر از کونی تو
کس نداند که: از چو لونی تو؟
بودنیها ز تست و آیینها
به تو گویی حوالتست این ها
بادهای گر نخوردهای ز کجاست؟
که چو فرزین همیر وی چپ و راست
در تو این گردش چنین دایم
هم ز شوقیست، تا شدی قایم
مینماید که نطق و جانت هست
روشی داری و روانت هست
گر چه دانا به عمر پیرت گفت
رو، که از صد گلت یکی نشکفت
در چه کاری که خود درنگت نیست؟
یا چه چیزی که هیچ رنگت نیست؟
دیده آب معلقت خواند
وهم دریای زیبقت خواند
هم به دشت تو گاو در غله
هم به کوه تو گرگ در گله
فارغ از فقر و احتشامی تو
دور از انبوه و ازدحامی تو
تو و آن اختران چون ژاله
باغ پر میوه، دشت پر لاله
جوهرت را عرض زمین و زمان
روشت را غرض همین و همان
چار عنصر ز گردشت زاده
تیره و روشن و نر و ماده
تنت از خرق و التیام بری
نفست از شهوت خصام عری
گشته مبنی دوام انجم تو
اعتدال مزاج پنجم تو
رخ در آسودگی نداری هیچ
خبر از آسودگی نداری هیچ
میکنی در جهان اثر بیخواست
خواهش خود به کس نگویی راست
کسی از سر دورت آگه نیست
هیچ دانا ز غورت آگه نیست
در نداری، که آیمت بر بام
سر نداری، که آیی اندر دام
چیستند این بتان رنگارنگ؟
که در آغوششان کشیدی تنگ
رخشان دلپذیر و جان افروز
گوهر تاجشان جهان افروز
فرقشان را برسم بختاقی
افسر و تاج خالد و باقی
دایم این شمعها فروزنده
بنکاهند هیچ و سوزنده
سبزهٔ این چمن دروده نشد
وز بهارش گلی ربوده نشد
نو عروسان کهنه کاشانه
خوش خرامنده خانه در خانه
در سر هر کرشمهشان کاری
هر نگه کردنی و بازاری
اندرین خیمه کار سازانند
چست و چابک خیال بازانند
همه کم گوی و پر نیوشیده
مهره پیدا و حقه پوشیده
در شبستان چرخ دولابی
چشمشان گشته مست بیخوابی
همه چشم چراغ این دیرند
راهب آسا همیشه در سیرند
متنفر ز نقشهای ردی
متوجه به حضرت احدی
دیده اندر پس کریوهٔ غیب
رب خود را به دیدهٔ «لا ریب»
سر بسر جان و تن به تن خردند
همه جویندهٔ اله خودند
گر چه از داد و ده جدا باشند
مدد سایهٔ خدا باشند
که ز جانم همی زدایی زنگ
کارگاه تر از کونی تو
کس نداند که: از چو لونی تو؟
بودنیها ز تست و آیینها
به تو گویی حوالتست این ها
بادهای گر نخوردهای ز کجاست؟
که چو فرزین همیر وی چپ و راست
در تو این گردش چنین دایم
هم ز شوقیست، تا شدی قایم
مینماید که نطق و جانت هست
روشی داری و روانت هست
گر چه دانا به عمر پیرت گفت
رو، که از صد گلت یکی نشکفت
در چه کاری که خود درنگت نیست؟
یا چه چیزی که هیچ رنگت نیست؟
دیده آب معلقت خواند
وهم دریای زیبقت خواند
هم به دشت تو گاو در غله
هم به کوه تو گرگ در گله
فارغ از فقر و احتشامی تو
دور از انبوه و ازدحامی تو
تو و آن اختران چون ژاله
باغ پر میوه، دشت پر لاله
جوهرت را عرض زمین و زمان
روشت را غرض همین و همان
چار عنصر ز گردشت زاده
تیره و روشن و نر و ماده
تنت از خرق و التیام بری
نفست از شهوت خصام عری
گشته مبنی دوام انجم تو
اعتدال مزاج پنجم تو
رخ در آسودگی نداری هیچ
خبر از آسودگی نداری هیچ
میکنی در جهان اثر بیخواست
خواهش خود به کس نگویی راست
کسی از سر دورت آگه نیست
هیچ دانا ز غورت آگه نیست
در نداری، که آیمت بر بام
سر نداری، که آیی اندر دام
چیستند این بتان رنگارنگ؟
که در آغوششان کشیدی تنگ
رخشان دلپذیر و جان افروز
گوهر تاجشان جهان افروز
فرقشان را برسم بختاقی
افسر و تاج خالد و باقی
دایم این شمعها فروزنده
بنکاهند هیچ و سوزنده
سبزهٔ این چمن دروده نشد
وز بهارش گلی ربوده نشد
نو عروسان کهنه کاشانه
خوش خرامنده خانه در خانه
در سر هر کرشمهشان کاری
هر نگه کردنی و بازاری
اندرین خیمه کار سازانند
چست و چابک خیال بازانند
همه کم گوی و پر نیوشیده
مهره پیدا و حقه پوشیده
در شبستان چرخ دولابی
چشمشان گشته مست بیخوابی
همه چشم چراغ این دیرند
راهب آسا همیشه در سیرند
متنفر ز نقشهای ردی
متوجه به حضرت احدی
دیده اندر پس کریوهٔ غیب
رب خود را به دیدهٔ «لا ریب»
سر بسر جان و تن به تن خردند
همه جویندهٔ اله خودند
گر چه از داد و ده جدا باشند
مدد سایهٔ خدا باشند
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:در ستایش خرد
گوهر بعدی:در ستایش سلطان ابو سعید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.