هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از دل‌سوختگی و رنج عاشقانه خود می‌گوید. او و شمع جگرتاب تمام شب را در مجلس اصحاب بیدار مانده‌اند، در حالی که یاران به خوردن و خوابیدن مشغول بوده‌اند. شاعر از آتش سینه و اشک‌های خونین خود سخن می‌گوید و توصیف می‌کند که چگونه معشوق از رنج او آگاه بوده و با اشک‌هایش به او تسلی می‌داده است. در نهایت، تنها شمع جگرسوز همدم شاعر شده و کسی دیگر از این درد و رنج خبر ندارد.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عمیق عاشقانه و رنج‌های عاطفی است که درک آن برای مخاطبان جوان‌تر ممکن است دشوار باشد. همچنین، استفاده از استعاره‌های پیچیده و زبان ادبی بالا، مناسب سنین بالاتر است.

غزل شمارهٔ ۳۹

دیشب خبرت هست که در مجلس اصحاب
تا روز نخفتیم من و شمع جگرتاب

از دست دل سوخته و دیده خونبار
یک لحظه نبودیم جدا ز آتش و از آب

من در نظرش سوختمی ز آتش سینه
و او ساختی از بهر من سوخته جلاب

از بسکه فشاندیم در از چشم گهرریز
شد صحن گلستان صدف لؤلؤی خوشاب

در پاش فکندم سرشوریده از آنروی
کو بود که میسوخت دلش برمن از اصحاب

یاران بخور و خواب بسر برده همه شب
وان سوخته فارغ ز خور و چشم من از خواب

او خون جگر خورده و من خون‌دل ریش
او می به قدح داده و من دل به می ناب

او بر سر من اشک فشان گشته چو باران
و افتاده من دلشده از دیده بغرقاب

من باغم دل ساخته و سوخته در تب
و او از دم دود من دلسوخته در تاب

چون دید که خون دلم از دیده روان بود
میداد روان شربتم از اشک چو عناب

جز شمع جگر سوز که شد همدم خواجو
کس نیست که او را خبری باشد از این باب
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.