هوش مصنوعی: شاعر در این غزل از درد عشق و فراق می‌گوید و از دل‌تنگی و افسوس خود سخن می‌گوید. او از زلف پریشان معشوق و دام عشق او یاد می‌کند و بیان می‌کند که چگونه از این دام نمی‌توان گریخت. شاعر همچنین به ناتوانی خود در پرهیز از عشق اشاره می‌کند.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که درک آن برای مخاطبان زیر 16 سال ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند فراق و افسوس نیاز به بلوغ عاطفی دارد.

غزل شمارهٔ ۱۱۵

بشکست دل تنگ من خسته کزین دست
مشاطه سر زلف پریشان تو بشکست

دارم ز میان تو تمنای کناری
خود را چو کمر گر چه به زر بر تو توان بست

عمری و بافسوس ز دستت نتوان داد
عمر ار چه به افسوس برون می‌رود از دست

از دیده بیفتاده سرشکم که بشوخی
بر گوشهٔ چشم آمد و برجای تو بنشست

تا حاجب ابروت چه در گوش تو گوید
کارد همه سر سوی بنا گوش تو پیوست

ای دانه مشکین تو دام دل عشاق
از دام سر زلف تو آسان نتوان جست

معذورم اگر نیستم از وصل تو آگاه
کانرا خبرست از تو کش از خود خبری هست

گویند که خواجو برو از عشق بپرهیز
پرهیز کجا چشم توان داشتن از مست
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.