۳۶۳ بار خوانده شده
به بوستان جمالت بهار بسیارست
ولیک با گل وصل تو خار بسیارست
مدام چشم تو مخمور و ناتوان خفتست
چه حالتست که او را خمار بسیارست
میم ز لعل دل افروز ده که جانافزاست
وگرنه جام می خوشگوار بسیارست
خط غبار چه حاجت بگرد رخسارت
که از تو بردل ما خود غبار بسیارست
مرا بجای توای یار یار دیگر نیست
ولی ترا چو من خسته یار بسیارست
بروزگار مگر حال دل کنم تقریر
که بردلم ستم روزگار بسیارست
زخون دیدهٔ فرهاد پارههای عقیق
هنوز بر کمر کوهسار بسیارست
صفیر بلبل طبعم شنو وگرنه بباغ
نوای قمری و بانگ هزار بسیارست
چه آبروی بود بر در تو خواجو را
که در ره تو چو او خاکسار بسیارست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
ولیک با گل وصل تو خار بسیارست
مدام چشم تو مخمور و ناتوان خفتست
چه حالتست که او را خمار بسیارست
میم ز لعل دل افروز ده که جانافزاست
وگرنه جام می خوشگوار بسیارست
خط غبار چه حاجت بگرد رخسارت
که از تو بردل ما خود غبار بسیارست
مرا بجای توای یار یار دیگر نیست
ولی ترا چو من خسته یار بسیارست
بروزگار مگر حال دل کنم تقریر
که بردلم ستم روزگار بسیارست
زخون دیدهٔ فرهاد پارههای عقیق
هنوز بر کمر کوهسار بسیارست
صفیر بلبل طبعم شنو وگرنه بباغ
نوای قمری و بانگ هزار بسیارست
چه آبروی بود بر در تو خواجو را
که در ره تو چو او خاکسار بسیارست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.