هوش مصنوعی: این شعر غمگینانه از فراق یار و دلدار سخن می‌گوید. شاعر از درد دوری و بی‌چارگی خود می‌نالد و از رفتن یار و نبود چاره‌ای برای این فراق شکایت دارد. او از غم و اندوه خود می‌گوید و از دست رفتن شادی و رونق زندگی را توصیف می‌کند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عمیق عاطفی و غمگینانه است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین باشد. درک کامل این شعر نیاز به بلوغ عاطفی و تجربه زندگی دارد.

غزل شمارهٔ ۲۱۹

هیچ داری خبر ای یار که آن یار برفت
یا شنیدی ز کسی کان بت عیار برفت

غم کارم بخور امروز که شد کار از دست
دلم این لحظه نگهدار که دلدار برفت

که کند چاره‌ام این لحظه که بیچاره شدم
که دهد یاریم امروز که آن یار برفت

جهد کردم که ز دل بو که برآید کاری
چکنم کاین دل محنت زده از کار برفت

این زمان بلبل دلسوخته گو دم در کش
زانکه آن طوطی خوش نغمه ز گلزار برفت

درد بیمار عجب گر بدوائی برسد
خاصه اکنون که طبیب از سر بیمار برفت

همچو آن فتنه که دیوانه‌ام از رفتارش
آدمی زاده ندیدم که پری وار برفت

بت ساغر کش من تا بشد از مجلس انس
آبروی قدح و رونق خمار برفت

آن چه می‌بود که تا ساقی از آن می‌پیمود
کس ندیدیم که از میکده هشیار برفت

بوی انفاس تو خواجو همه عالم بگرفت
این چه عطرست که آب رخ عطار برفت
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.