هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از خواجوی کرمانی، احساسات شاعر را نسبت به معشوق و جدایی از او بیان می‌کند. شاعر از زیبایی‌های طبیعت و تشبیه آن به معشوق استفاده کرده و درد فراق و ناراحتی خود را شرح می‌دهد. در پایان، شعر به عرفان و توحید می‌رسد و حضرت حق را تنها مایه آرامش دل می‌داند.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که درک آن برای مخاطبان زیر 16 سال ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از اصطلاحات و تشبیهات به‌کار رفته نیاز به دانش ادبی و تجربه زندگی بیشتری دارد.

غزل شمارهٔ ۲۲۵

سپیده دم که جهان بوی نوبهار گرفت
صبا نسیم سر زلف آن نگار گرفت

بگاه بام دلم در نوای زیر آمد
چو بلبل سحری نالهای زار گرفت

چو آن نگار جفا پیشه دست من نگرفت
بسا که چهره‌ام از خون دل نگار گرفت

سرشک بود که او روی ما نگه می‌داشت
چه اوفتاد که او هم ز ما کنار گرفت

مگیر زلف سیاهش ببوی دانه خال
که بهر مهر نشاید میان مار گرفت

دلم چو بی رخ زیبای او کنار نداشت
قرار در خم آن زلف بیقرار گرفت

ز روزگار نه بس بود جور و غصه مرا
که چشم شوخ تو هم خوی روزگار گرفت

شکنج موی تو آورد ماه را در دام
کمند زلف تو خورشید را شکار گرفت

بخواب نرگس مست تو ناتوان دیدم
ز جام بادهٔ سحرش مگر خمار گرفت

درون خاطر خواجو حریم حضرت تست
بجز تو کس نتواند درو قرار گرفت
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.