هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از فراق یار و نیامدن او در عید و نوروز شکایت می‌کند. او از دل‌تنگی، غم و اندوه ناشی از دوری معشوق می‌گوید و از این که با وجود آمدن عید، نوروز (شادی و نشاط) به دلش نیامده است، اظهار ناراحتی می‌کند. همچنین، شاعر به ناملایمات زندگی و نرسیدن به آرزوهایش اشاره می‌کند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه و غمگین است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال نامناسب یا سنگین باشد. همچنین، درک کامل این شعر نیاز به آشنایی با ادبیات کلاسیک و اصطلاحات شعری دارد که معمولاً در سنین بالاتر حاصل می‌شود.

غزل شمارهٔ ۳۳۹

عید آمد و آنماه دلافروز نیامد
دل خون شد و آن یار جگر سوز نیامد

نوروز من ار عید برون آمدی از شهر
چونست که عید آمد و نوروز نیامد

مه می‌طلبیدند و من دلشده را دوش
در دیده جز آن ماه دلافروز نیامد

آن ترک ختائی بچه آیا چه خطا دید
کامروز علی رغم بدآموز نیامد

خورشید چو رسمست که هر روز برآید
جانش هدف ناوک دلدوز نیامد

تا کشته نشد در غم سودای تو خواجو
در معرکهٔ عشق تو پیروز نیامد
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.