هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از خواجوی کرمانی، بیانگر درد فراق و عشق ناگسستنی است. شاعر با اشاره به داستان یعقوب و یوسف، شدت فراق خود را توصیف میکند و از ملامت دیگران میگریزد. او تأکید میکند که عشق حقیقی فراتر از خرد متعارف است و حتی تحت فشار نیز از عشق خود دست نمیکشد.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه، نیاز به درک ادبی و بلوغ فکری دارد. همچنین، برخی اشارات تاریخی و ادبی ممکن است برای مخاطبان جوانتر نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۳۶۳
عاقل ندهد عاشق دلسوخته را پند
سلطان ننهد بنده محنت زده را بند
ای یار عزیز انده دوری تو چه دانی
من دانم و یعقوب فراق رخ فرزند
از دیدهٔ رود آور اگر سیل برانم
چون دجلهٔ بغداد شود دامن الوند
عیبم مکن ای خواجه که در عالم معنی
جهلست خردمندی و دیوانه خردمند
تا جان بود از مهر رخش برنکنم دل
گر میر نهد بندم و گر پیر دهد پند
آن فتنه کدامست که بنیاد جهانی
چون پرده ز رخسار برافکند برافکند
برمن مفشان دست تعنت که بشمشیر
از لعل تو دل برنکنم چون مگس از قند
در دیدهٔ من حسرت رخسار تو تا کی
در سینهٔ من آتش هجران تو تا چند
ناچار چو شد بندهٔ فرمان تو خواجو
چون گردن طاعت ننهد پیش خداوند
سلطان ننهد بنده محنت زده را بند
ای یار عزیز انده دوری تو چه دانی
من دانم و یعقوب فراق رخ فرزند
از دیدهٔ رود آور اگر سیل برانم
چون دجلهٔ بغداد شود دامن الوند
عیبم مکن ای خواجه که در عالم معنی
جهلست خردمندی و دیوانه خردمند
تا جان بود از مهر رخش برنکنم دل
گر میر نهد بندم و گر پیر دهد پند
آن فتنه کدامست که بنیاد جهانی
چون پرده ز رخسار برافکند برافکند
برمن مفشان دست تعنت که بشمشیر
از لعل تو دل برنکنم چون مگس از قند
در دیدهٔ من حسرت رخسار تو تا کی
در سینهٔ من آتش هجران تو تا چند
ناچار چو شد بندهٔ فرمان تو خواجو
چون گردن طاعت ننهد پیش خداوند
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.