هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از خواجوی کرمانی، شب‌هایی را به یاد می‌آورد که معشوق مست و دلربا حضور داشت. توصیف‌های شاعرانه از باده‌نوشی، زیبایی معشوق، و حالات عاشقانه همراه با مفاهیم عمیق عرفانی و حسرت بر گذشته است.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه و عرفانی است که برای درک عمیق‌تر، به بلوغ فکری و عاطفی نیاز دارد. همچنین، برخی مفاهیم مانند مستی و حسرت ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر نامفهوم یا نامناسب باشد.

غزل شمارهٔ ۴۱۱

یاد باد آن شب که دلبر مست و دل در دست بود
باده چشم عقل می‌بست و در دل می‌گشود

بوی گل شاخ فرح در باغ خاطر می‌نشاند
جام می زنگ غم از آئینه جان می‌زدود

مه فرو می‌شد گهی کو پرده در رخ می‌کشید
صبح بر می‌آمد آن ساعت که او رخ می‌نمود

کافر گردنکشش بازار ایمان می‌شکست
جادوی مردم فریبش هوش مستان می‌ربود

از عذارش پرده گلبرگ و نسرین می‌درید
وز جمالش آبروی ماه و پروین می‌فزود

همچو سرمستان دلم تا صبحدم در باغ وصل
از رخ و زلفش سخن می‌چید و سنبل می‌درود

گرشکار آهوی صیاد او گشتم چه شد
ور غلام هندوی شب باز او بودم چه بود

چون وصال دوستان از دست دادم چاره نیست
چون بغفلت عمر بگذشت این زمان حسرت چه سود

گفتم آتش در دلم زد روی آتش رنگ تو
گفت خواجو باش کز آتش ندیدی بوی دود
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.