هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی از خواجوی کرمانی، بیانگر تجربیات روحانی و عاشقانهی شاعر است. او از دل سوختهاش، فتنهی یار، وحدت وجود، و حقیقت عشق سخن میگوید. شاعر در آینه، روی یار را میبیند و درمییابد که خود آینه نیز همان یار است. او از بتپرستی نمادین و رسیدن به حقیقت میگوید و در نهایت، خود را پروانهای میبیند که به شمع وجودش میسوزد.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اشارات نمادین مانند بتپرستی و میخوارگی نیاز به دانش ادبی و عرفانی دارد که معمولاً در سنین بالاتر کسب میشود.
غزل شمارهٔ ۴۲۳
آندم که نه شمع و نه لگن بود
شمع دل من زبانه زن بود
واندم که نه جان و نه بدن بود
دل فتنه یار سیمتن بود
در آینه روی یار جستم
خود آینه روی یار من بود
دل در پی او فتاد و او را
خود در دل تنگ من وطن بود
موج افکن قلزم حقیقی
هم گوهر و هم گهر شکن بود
دی بر در دیر درد نوشان
آشوب خروش مرد و زن بود
دیدم بت خویش را که سرمست
در دیر حریف برهمن بود
هر بت که مغانش سجده کردند
چون نیک بدیدم آن شمن بود
پروانهٔ روی خویشتن شد
آن فتنه که شمع انجمن بود
چون پرده ز روی خویش برداشت
خود پردهٔ روی خویشتن بود
خواجو بزبان او سخن گفت
هیهات چه جای این سخن بود
شمع دل من زبانه زن بود
واندم که نه جان و نه بدن بود
دل فتنه یار سیمتن بود
در آینه روی یار جستم
خود آینه روی یار من بود
دل در پی او فتاد و او را
خود در دل تنگ من وطن بود
موج افکن قلزم حقیقی
هم گوهر و هم گهر شکن بود
دی بر در دیر درد نوشان
آشوب خروش مرد و زن بود
دیدم بت خویش را که سرمست
در دیر حریف برهمن بود
هر بت که مغانش سجده کردند
چون نیک بدیدم آن شمن بود
پروانهٔ روی خویشتن شد
آن فتنه که شمع انجمن بود
چون پرده ز روی خویش برداشت
خود پردهٔ روی خویشتن بود
خواجو بزبان او سخن گفت
هیهات چه جای این سخن بود
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.